پارت = ۸۷
تقاص دوستی
+من هرگز فقط به خاطر خودم کاری رو نکردم ، این حرفت خودخواهیه نمی تون.....
داشتم حرف میزدم که سریع اومد سمتم و شونه هامو گرفت و سمت خودش کشید .
_نمیخوام چیزیت بشه ، دلم نمیخواد باز دوباره ۲ سال نباشی و عذاب وجدان مردنت رو داشته باشم ، نمیخوام جسم خونی و بی جونتو بغل بگیرم و از دستت بدم و اینو بدونم که دلیل اسیب دیدنت منم ، نمیخوام از پیشم بری .
غم و میتونستم از تو چشاش بخونم ، همیشه میگفتم همه ی رفتاراش الکیه و تو این ۲ سال براش مهم نبودم ولی الان خودم دلم میخواست باور کنم .
شاید اگه یه موقعیت دیگه بود یا کس دیگه ای بود هرگز این کارو نمیکردم ولی دلم میخواست از حد و مرز بگزرم ! پس دستمو اروم بالا اوردم و کنار صورتش قرار دادم و با لبخند گفتم .
+نگران نباش قرار نیست دوباره بمیرم ، اگه خواستم بمیرم بهت خبر میدم .
خواستم یکم حال و هوا رو عوض کنم برای همین اینو گفتم ولی فک نکنم زیاد اثر داشت.
لبخند قشنگی گوشه ی لبش به وجود اومد ، قشنگیش به اندازه دریایی پر تلاطم بود که امواجش با شتاب به ساحل میرسید .
سرشو به سمت دستم کج کرد .
_خیلی وقت بود لبخندتو ندیده بودم ، همیشه فقط پاچه میگیری .
دستمو عقب کشیدم و با خنده گفتم .
+اووو به خاطر این باهات بحث میکنم چون اذیتم میکنی وگرنه من که....
داشتم حرف میزدم که منو به طرف خودش کشید و سرشو به سمتم خم کرد و با همون لبخند گفت .
_برام بخند ، میتونم تا ابد به لبخندت نگا کنم .
قلبم یه طوری شد انگار موج بزرگی به ساحل قلبم برخورد کرد . میتونستم عشق رو تو این کلمه برای خودم خلاصه کنم .
"برام بخند"
خجالت زده بودم پس خیلی زود خودمو عقب کشیدم و گفتم .
+خب، خب دیگه مزاحمت نمیشم میتونی بری .
و سریع به سمت اشپز خونه دوییدم .
چند ثانیه که گذشت برای تاکید بیشتر اومدم بیرون .
+راستی یادت نره بهت چی گفته ، نزار بره ، حداقل تا وقتی که قضیه هه سو درست شد .
منتظر جوابش نموندم سریع خودمو تو اشپزخونه قایم کردم .
ادامه دارد....
شرطا بالای ۱۰ تا لایک
+من هرگز فقط به خاطر خودم کاری رو نکردم ، این حرفت خودخواهیه نمی تون.....
داشتم حرف میزدم که سریع اومد سمتم و شونه هامو گرفت و سمت خودش کشید .
_نمیخوام چیزیت بشه ، دلم نمیخواد باز دوباره ۲ سال نباشی و عذاب وجدان مردنت رو داشته باشم ، نمیخوام جسم خونی و بی جونتو بغل بگیرم و از دستت بدم و اینو بدونم که دلیل اسیب دیدنت منم ، نمیخوام از پیشم بری .
غم و میتونستم از تو چشاش بخونم ، همیشه میگفتم همه ی رفتاراش الکیه و تو این ۲ سال براش مهم نبودم ولی الان خودم دلم میخواست باور کنم .
شاید اگه یه موقعیت دیگه بود یا کس دیگه ای بود هرگز این کارو نمیکردم ولی دلم میخواست از حد و مرز بگزرم ! پس دستمو اروم بالا اوردم و کنار صورتش قرار دادم و با لبخند گفتم .
+نگران نباش قرار نیست دوباره بمیرم ، اگه خواستم بمیرم بهت خبر میدم .
خواستم یکم حال و هوا رو عوض کنم برای همین اینو گفتم ولی فک نکنم زیاد اثر داشت.
لبخند قشنگی گوشه ی لبش به وجود اومد ، قشنگیش به اندازه دریایی پر تلاطم بود که امواجش با شتاب به ساحل میرسید .
سرشو به سمت دستم کج کرد .
_خیلی وقت بود لبخندتو ندیده بودم ، همیشه فقط پاچه میگیری .
دستمو عقب کشیدم و با خنده گفتم .
+اووو به خاطر این باهات بحث میکنم چون اذیتم میکنی وگرنه من که....
داشتم حرف میزدم که منو به طرف خودش کشید و سرشو به سمتم خم کرد و با همون لبخند گفت .
_برام بخند ، میتونم تا ابد به لبخندت نگا کنم .
قلبم یه طوری شد انگار موج بزرگی به ساحل قلبم برخورد کرد . میتونستم عشق رو تو این کلمه برای خودم خلاصه کنم .
"برام بخند"
خجالت زده بودم پس خیلی زود خودمو عقب کشیدم و گفتم .
+خب، خب دیگه مزاحمت نمیشم میتونی بری .
و سریع به سمت اشپز خونه دوییدم .
چند ثانیه که گذشت برای تاکید بیشتر اومدم بیرون .
+راستی یادت نره بهت چی گفته ، نزار بره ، حداقل تا وقتی که قضیه هه سو درست شد .
منتظر جوابش نموندم سریع خودمو تو اشپزخونه قایم کردم .
ادامه دارد....
شرطا بالای ۱۰ تا لایک
۴.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.