پارت ۱۰

پارت ۱۰

گوش به زنگ بودم که یک موقع اون شیطان وارد درگاه نشه
ات : کوکی بلند شو باید بریم عزیزم
بال هامو جمع کردم و شنل سیاه و بلندم و پوشیدم به کوک هم یه شنل دادم
کوک :ات احساس میکنم قراره به دوره ۵۰ برگردم این شنل ها برای چیه .
ات :برای استتار توی جنگل
کوک :جنگل این جزع حرفات نبود
ات :در گاه توی جنگل باز میشه پس باید به سمت جنگل بریم
کوک :کدوم جنگل نگو جنگل اون ور پل جنوبی
ات با سر تکون دادن سرش شک کوک و بر طرف کرد و کوک هم فقط با دهن باز بهش نگاه می‌کرد.
کوک :نه فکرشم نکن نه نه نه ات نکن نه
آروم آروم به سمتش قدم برداشتم و بایه بشکن وسط جنگل بودیم .
کوک :بچ کوچولو
ات :نشمیدمممم
کوک :چیز خوردم
توی جنگل سیاه بودیم جنگلی که درگاه دنیای موازی باز میشه بین دو دودرخت سرنوشت درخت ها به شکل دایره
بهم گره خورده بودن
کوک :ات ات (صدای آروم
ات :چیه چیشده
برگشتم سمت تاریکی که با چیزی کی دیدم کل وجودم یخ زد اون اون ...

لایک :۱۵
فالو لطفا