عید قربانی عشق
عید قربانی عشق
حضرت ابراهیم را پدر ایمان بشری نامیدهاند ولی معلوم نیست که چرا هاجر را مادر ایمان بشری ننامیدهاند؟ ایمان اگر قرار است پدر داشته باشد حتماً بیمادر نمیتواند بود. حذف مادر ایمان، بزرگترین نماد مردسالاری و نژادپرستی، آنهم در مكتبی است که ذاتش بر نژادبراندازی میباشد.
ایمان به معنای اعتماد به خداوند است و کل تاریخ بشر قلمرو این امتحان بوده است و کل بشریت و گروههای بشری محصول این آزمون و خطا است. ابراهیم و هاجر برای نخستین بار این امتحان را به تمام و کمال با موفقیت به ثمر رسانیدهاند و شعار »خدا کافی است« را تحقق بخشیدند بهواسطهی قربانی کردن عشق خود که قلمرو سلطهی نژادپرستی میباشد. در مرحلهی نخست قربانی کردن عشق زناشویی آنهم به شقیانهترین صورت ممكن یعنی تبعید کردن همسر و نوزادش در بیابان سوزان و بیسكنهی عربستان. کل این واقعه دو روی دارد که متأسفانه فقط آن جنبهی مردانهاش مورد توجه بوده است.
در کل تاریخ مذهب شاید دکتر علی شریعتی تنها کسی باشد که جنبهی زنانه این ذبح عظیم را به خاطر آورده است. جنبهی زنانه این قربانی اتفاقاً بسیار سختتر است؛ زیرا هاجر هم شاهد مرگ خویش است و بدتر از آن شاهد مرگ نوزادش. درحالیكه ابراهیم این دو را رها کرده و به وطنش فلسطین به نزد سارا بازگشته است. پس واضح است که این هجرت عظیم و قربانی کردن عشق برای هاجر سه جنبه دارد: اولی جداییاش از شوهر مهربان است، دوم شاهد مرگ خویش بودن است و سوم شاهد مرگ فرزند خود بودن.
و آنگاه پس از چهاده سال به عربستان بازمیگردد که پسرش را از مادرش جدا کرده و ذبح نماید. این ذبح نیز برای ابراهیم که هرگز پسرش را ندیده و اینك همچون نوجوانی بیگانه است بسیار آسانتر است تا برای مادرش که فرزندش را از مرگ حتمی رهانیده و چهارده سال در کنارش زیسته است. و علاوه بر این، واضح است که مادر حامل عشقی هزاران بار قلبیتر از پدر است. تا همینجا بهوضوح درک میکنیم که هاجر مظلومترین و مهجورترین انسان کل تاریخ بشر تا به امروز است.
ذبح پسری چنان فرزانه و عارف که میگوید: »پدرم! چرا دستت میلرزد؟ مطمئن باش که این امر خدا است و من هم تسلیم هستم». و این فرزند هاجر است و نه ابراهیم. پس چگونه است که این پسر اینچنین ارادتی عظیم به پدری دارد که او را از آغاز تولد به بیابان مرگ افكنده است و اینك آمده تا او را ذبح کند و گویی که رسالتی جز به قتل رسانیدن پسر ندارد. این عشق و ارادت حیرتآور اسماعیل به پدرش دالّ بر عشق جادویی هاجر به شوهر است که نه تنها لقمهای نانش نداده، بلكه او و فرزندش را به کام مرگ فرستاده است و به کمتر از مرگ پسرش راضی نیست. این چه سرّی است؟
.......ادامه دارد مطالعه کنید در :
منبع:دائره المعارف عرفانی؛جلد دوم،صفحه135،اثر استاد علی اکبر خانجانی
حضرت ابراهیم را پدر ایمان بشری نامیدهاند ولی معلوم نیست که چرا هاجر را مادر ایمان بشری ننامیدهاند؟ ایمان اگر قرار است پدر داشته باشد حتماً بیمادر نمیتواند بود. حذف مادر ایمان، بزرگترین نماد مردسالاری و نژادپرستی، آنهم در مكتبی است که ذاتش بر نژادبراندازی میباشد.
ایمان به معنای اعتماد به خداوند است و کل تاریخ بشر قلمرو این امتحان بوده است و کل بشریت و گروههای بشری محصول این آزمون و خطا است. ابراهیم و هاجر برای نخستین بار این امتحان را به تمام و کمال با موفقیت به ثمر رسانیدهاند و شعار »خدا کافی است« را تحقق بخشیدند بهواسطهی قربانی کردن عشق خود که قلمرو سلطهی نژادپرستی میباشد. در مرحلهی نخست قربانی کردن عشق زناشویی آنهم به شقیانهترین صورت ممكن یعنی تبعید کردن همسر و نوزادش در بیابان سوزان و بیسكنهی عربستان. کل این واقعه دو روی دارد که متأسفانه فقط آن جنبهی مردانهاش مورد توجه بوده است.
در کل تاریخ مذهب شاید دکتر علی شریعتی تنها کسی باشد که جنبهی زنانه این ذبح عظیم را به خاطر آورده است. جنبهی زنانه این قربانی اتفاقاً بسیار سختتر است؛ زیرا هاجر هم شاهد مرگ خویش است و بدتر از آن شاهد مرگ نوزادش. درحالیكه ابراهیم این دو را رها کرده و به وطنش فلسطین به نزد سارا بازگشته است. پس واضح است که این هجرت عظیم و قربانی کردن عشق برای هاجر سه جنبه دارد: اولی جداییاش از شوهر مهربان است، دوم شاهد مرگ خویش بودن است و سوم شاهد مرگ فرزند خود بودن.
و آنگاه پس از چهاده سال به عربستان بازمیگردد که پسرش را از مادرش جدا کرده و ذبح نماید. این ذبح نیز برای ابراهیم که هرگز پسرش را ندیده و اینك همچون نوجوانی بیگانه است بسیار آسانتر است تا برای مادرش که فرزندش را از مرگ حتمی رهانیده و چهارده سال در کنارش زیسته است. و علاوه بر این، واضح است که مادر حامل عشقی هزاران بار قلبیتر از پدر است. تا همینجا بهوضوح درک میکنیم که هاجر مظلومترین و مهجورترین انسان کل تاریخ بشر تا به امروز است.
ذبح پسری چنان فرزانه و عارف که میگوید: »پدرم! چرا دستت میلرزد؟ مطمئن باش که این امر خدا است و من هم تسلیم هستم». و این فرزند هاجر است و نه ابراهیم. پس چگونه است که این پسر اینچنین ارادتی عظیم به پدری دارد که او را از آغاز تولد به بیابان مرگ افكنده است و اینك آمده تا او را ذبح کند و گویی که رسالتی جز به قتل رسانیدن پسر ندارد. این عشق و ارادت حیرتآور اسماعیل به پدرش دالّ بر عشق جادویی هاجر به شوهر است که نه تنها لقمهای نانش نداده، بلكه او و فرزندش را به کام مرگ فرستاده است و به کمتر از مرگ پسرش راضی نیست. این چه سرّی است؟
.......ادامه دارد مطالعه کنید در :
منبع:دائره المعارف عرفانی؛جلد دوم،صفحه135،اثر استاد علی اکبر خانجانی
۵۹۱
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.