فیک هانکیسا پارت چهاردهم
هانما با خستگی بدن و موهاش رو شست و حوله ای دور کمرش پیچید و از حموم بیرون اومد...
قلب کیساکی هنوز بخاطر اون صحنه تند تند میزد ولی بلاخره باید بیرون بیاد پس اومد بیرون و دید هانما هنوز تو حموم هست. نفسی از سر آسودگی کشید و از اتاق بیرون آمد تاچیزی برای شام درست کنه...
وقتی هانما اومد کیساکی رو دید که با پیژامه ی خواب در تلاش برای برداشتن مواد غذایی از کمد است. خنده ای کرد و رفت سمتش.از پشت بهش نزدیک شد و دستشو روی دست کوچکش گذاشت. کیساکی از این حرکت ناگهانی ترسید و خواست برگرده اما چون هانما بهش چسبیده بود نتونست.
هانما:چیکار داری میکنی؟
کیساکی:میخوام شام درست کنم.
هانما:ولش کن از بیرون میخرم.
کیساکی:نه دلم میخواد خودم درست کنم.
هانما:باشه. چی میخوای از بالای کمد برات بیارم؟
کیساکی:لطفا اون نودل ها رو بیار قدم نمیرسه. و از خجالت سرشو پایین انداخت.
هانما خنده ای بخاطر کیوتی کیساکی کرد و نودل ها رو برایش پایین آورد. بعد کمی از کیساکی فاصله گرفت و کییاکی به سمت هانما چرخید. هانما نودل ها رو روی میزی که کیساکی به آن تکیه کرده بود گذاشت و برای چند ثانیه توی چشمانش نگاه کرد. هردو دلشان یچیزی میخواست. شاید یه بوسه ی کوتاه هیچ کدام جرعت نداشتند ولی بلاخره هانما سرشو خم کرد و لب های سردشو روی لبای گرم کیساکی نشوند. برای چند ثانیه لباشون روی هم بود و از اختلاف دمای بینشون لذت میبردند و بعد لباشون رو آروم از هم جدا کردند. مدت بوسه کم بود ولی هردو به نفس نفس افتاده بودند. هانما لبخندی زد و رفت تا لباس بپوشه.
ضربان قلب کیساکی دوباره بالا رفت و گونه هایش قرمز شد. نکنه واقعا عاشقش شده؟ ولی اون گی نبود. هانما گی بود ولی کیساکی نه. پس چطوری از یک پسر خوشش آمده بود؟ اون همیشه خودش رو خوب میشناخت ولی الان حتی نمیدونست گرایشش چیست...
هانما از بوسه ی کوچک قلبش تپش بدی رو شروع کرده بود. سریع شلوار راحتی و جذب و تی شرت سفید و گشادی پوشید و بدون خشک کردن موهاش بیرون آمد.
کیساکی:موهات رو خشک نکردی؟
هانمل دستی به موهای خیسش که رگه های طلایی رنگش بخاطر قطرات آب بیشتر میدرخشید،کشید و پاسخ داد...
هانما:نه نمیخواد. خودش خشک میشه.
کیساکی:ولی اینطوری راحت تر سرما میخوری. و نودل ها رو باز کرد و درون دیگ پر از آب ریخت.
هانمل:باشه خشک میکنم فقط سشوار کجاست؟
کیساکی:الات خودم میام برات سشوار میزنم.
هانما از این حرف لبخند کودکانه ای میزند و چشمانش برق میزند و تشکر کرد.
ببخشید چند وقتی پارت ندادم روحیم خوب نبود😔امیدوارم خوشتون بیاد💖💗
قلب کیساکی هنوز بخاطر اون صحنه تند تند میزد ولی بلاخره باید بیرون بیاد پس اومد بیرون و دید هانما هنوز تو حموم هست. نفسی از سر آسودگی کشید و از اتاق بیرون آمد تاچیزی برای شام درست کنه...
وقتی هانما اومد کیساکی رو دید که با پیژامه ی خواب در تلاش برای برداشتن مواد غذایی از کمد است. خنده ای کرد و رفت سمتش.از پشت بهش نزدیک شد و دستشو روی دست کوچکش گذاشت. کیساکی از این حرکت ناگهانی ترسید و خواست برگرده اما چون هانما بهش چسبیده بود نتونست.
هانما:چیکار داری میکنی؟
کیساکی:میخوام شام درست کنم.
هانما:ولش کن از بیرون میخرم.
کیساکی:نه دلم میخواد خودم درست کنم.
هانما:باشه. چی میخوای از بالای کمد برات بیارم؟
کیساکی:لطفا اون نودل ها رو بیار قدم نمیرسه. و از خجالت سرشو پایین انداخت.
هانما خنده ای بخاطر کیوتی کیساکی کرد و نودل ها رو برایش پایین آورد. بعد کمی از کیساکی فاصله گرفت و کییاکی به سمت هانما چرخید. هانما نودل ها رو روی میزی که کیساکی به آن تکیه کرده بود گذاشت و برای چند ثانیه توی چشمانش نگاه کرد. هردو دلشان یچیزی میخواست. شاید یه بوسه ی کوتاه هیچ کدام جرعت نداشتند ولی بلاخره هانما سرشو خم کرد و لب های سردشو روی لبای گرم کیساکی نشوند. برای چند ثانیه لباشون روی هم بود و از اختلاف دمای بینشون لذت میبردند و بعد لباشون رو آروم از هم جدا کردند. مدت بوسه کم بود ولی هردو به نفس نفس افتاده بودند. هانما لبخندی زد و رفت تا لباس بپوشه.
ضربان قلب کیساکی دوباره بالا رفت و گونه هایش قرمز شد. نکنه واقعا عاشقش شده؟ ولی اون گی نبود. هانما گی بود ولی کیساکی نه. پس چطوری از یک پسر خوشش آمده بود؟ اون همیشه خودش رو خوب میشناخت ولی الان حتی نمیدونست گرایشش چیست...
هانما از بوسه ی کوچک قلبش تپش بدی رو شروع کرده بود. سریع شلوار راحتی و جذب و تی شرت سفید و گشادی پوشید و بدون خشک کردن موهاش بیرون آمد.
کیساکی:موهات رو خشک نکردی؟
هانمل دستی به موهای خیسش که رگه های طلایی رنگش بخاطر قطرات آب بیشتر میدرخشید،کشید و پاسخ داد...
هانما:نه نمیخواد. خودش خشک میشه.
کیساکی:ولی اینطوری راحت تر سرما میخوری. و نودل ها رو باز کرد و درون دیگ پر از آب ریخت.
هانمل:باشه خشک میکنم فقط سشوار کجاست؟
کیساکی:الات خودم میام برات سشوار میزنم.
هانما از این حرف لبخند کودکانه ای میزند و چشمانش برق میزند و تشکر کرد.
ببخشید چند وقتی پارت ندادم روحیم خوب نبود😔امیدوارم خوشتون بیاد💖💗
۱۵.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.