✯دو پارتی تهیونگ✯
✯دو پارتی تهیونگ✯
بیبی
(پارت آخر)
ادامه
//////////
تهیونگ : خب گیریم که حالا رفتی و اجازه نگرفتی این که تنبیه جدایی داره ولی اینکه خط قرمزامو رد کنی تنبیه جدا گانه تری داره
ا/ت : این انصاف نیسسسسس
تهیونگ : چی انصاف نیست؟ اینکه دیر اومدی و من مث صگ نگرانت بودم یا اینکه میدونستی اجازه ندادم پاتو تو اون مهمونی فاکی بزاری ولی تو رفتی ؟ هوم ؟
جدی و اخم* بدون نگاه به من سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد و حالا اون دستش برای تسلط بهتر روی کمر من قراره گرفته بود
ا/ت : اشتباه کردم....ببخشید
تهیونگ : خودتو مظلوم نکن ا/ت
هنوزم نگاهش سرد بود طوریکه تا مغزو استخونمو میسوزوند
ا/ت: منو اینجوری نگاه نکن انگار قاتل پرونده هاتم
دلخوری*
تهیونگ : خنده عصبی*
ا/ت : شاید اگه تو برام بیشتر وقت بزاری من اینجور جاها نرم !
با این حرفم چشماش وحشی شد خیلی سریع دستشو زیر چونه ام حس کردم
منو کشید جلو و خشن میبوسید
طعم نیکوتین با بوسه هامون آمیخته شده بود
بعد از دقایقی دیگه نمیتونستم نفس بکشم با مشتی که به کتفش زدم با نارضایتی ازم جدا شد
هردومون داشتیم نفس نفس میزدیم
تهیونگ : بیبی بعد از تنبیهت درموردش حرف میزنیم الان کارای مهم تری دارم
تو همون حالت بلندم کرد و به سمت اتاق برد و رفتن که دعا کنن مخصوصا دعای توکل*
ایشالله که ا/ت زنده بمونه*
بیبی
(پارت آخر)
ادامه
//////////
تهیونگ : خب گیریم که حالا رفتی و اجازه نگرفتی این که تنبیه جدایی داره ولی اینکه خط قرمزامو رد کنی تنبیه جدا گانه تری داره
ا/ت : این انصاف نیسسسسس
تهیونگ : چی انصاف نیست؟ اینکه دیر اومدی و من مث صگ نگرانت بودم یا اینکه میدونستی اجازه ندادم پاتو تو اون مهمونی فاکی بزاری ولی تو رفتی ؟ هوم ؟
جدی و اخم* بدون نگاه به من سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد و حالا اون دستش برای تسلط بهتر روی کمر من قراره گرفته بود
ا/ت : اشتباه کردم....ببخشید
تهیونگ : خودتو مظلوم نکن ا/ت
هنوزم نگاهش سرد بود طوریکه تا مغزو استخونمو میسوزوند
ا/ت: منو اینجوری نگاه نکن انگار قاتل پرونده هاتم
دلخوری*
تهیونگ : خنده عصبی*
ا/ت : شاید اگه تو برام بیشتر وقت بزاری من اینجور جاها نرم !
با این حرفم چشماش وحشی شد خیلی سریع دستشو زیر چونه ام حس کردم
منو کشید جلو و خشن میبوسید
طعم نیکوتین با بوسه هامون آمیخته شده بود
بعد از دقایقی دیگه نمیتونستم نفس بکشم با مشتی که به کتفش زدم با نارضایتی ازم جدا شد
هردومون داشتیم نفس نفس میزدیم
تهیونگ : بیبی بعد از تنبیهت درموردش حرف میزنیم الان کارای مهم تری دارم
تو همون حالت بلندم کرد و به سمت اتاق برد و رفتن که دعا کنن مخصوصا دعای توکل*
ایشالله که ا/ت زنده بمونه*
۷.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.