فن فیک " قسمت تاریک "
فن فیک " قسمت تاریک "
پارت ۲۴
__________
سرم رو آوردم بالا
× هوی تمههه حواست باشه
خب معلومه چویا عع
+ باشه حالا داد نزن
بلند میشم و دستم رو سمت چویا میبرم . چویا دستمو میگیره و بلند میشه . حرفی نمیزنم و از مافیا خارج میشم . نفس عمیقی میکشم و میرم بار...این چند وقته خیلی عصبی ام..حتی درک نکردم چرا نگران اون دازای لعنتی شدم . اگه کسی بهم بگه رفتارت عجیب شده باهاش موافقم !
روی یکی از صندلی ها نشستم . لیوان شراب سفارش دادم و وقتی امد کامل سر کشیدم
تا یک ساعت بعد چند لیوان دیگه هم خوردم
***
امی مست بود و سرش رو گذاشته بود رو میز
بعد چند دقیقه بلند شد و برگشت مافیا .
از زبان چویا ×
تازه از ماموریت آمده بودم تا وارد شدم با مخ خوردم به یکی و خوردم زمین . وقتی طرف رو دیدم...دیدم که امی بود . سریع بلند شد و دستش رو سمتم گرفت که بلند شم . بلند شدم و بدون هیچ حرفی سریع از مافیا خارج شد . عصبی به نظر میرسید توجهی نکردم و بیخیالش شدم اروم بودم . ولی وقتی رسیدم دم در اتاقم و در رو باز کردم با دیدن اون صحنه اعصابم خورد شد .
× تمهههه تو اتاق من چه غلطی میکنییی؟؟؟؟
_ هویج انقدر عصبی نشو سکته کردی به من ربطی نداره
× از اتاق من گم شو بیرون
_ چرااا؟؟؟
× چون اینجا اتاق منه دراز بدرد نخور
دازای از روی صندلیم بلند میشه و میاد سمتم . باز از اون لبخند های رو مخ میزنه
_ باشه چویا رفتم
دازای با ی حرکت سریع کلاهم رو برمیداره و فرار میکنه
× تمهههه
میوفتم دنبال دازای
همون موقع امی رو دیدم که وارد مافیا شد و داشت رد میشد که بره تو اتاقش
صورتش یکم قرمز بود و کمی آشفته
اهمیتی نمیدم و سعی میکنم دازای رو بگیرم
***
× دراز لعنتی بانداژی بدرد نخور کثافت کلاه منو بدهههه
_ نمیدمممم
دازای سریع برگشت و نگاهی به چویا کرد و وقتی سرش رو اونوری کرد که رو به رو ببینه پاش گیر کرد و افتاد رو امی که داشت از رو به روش رد میشد و صورتشون فاصله ی کمی داشت
سرخ +
چویا که با اون صحنه خشکش زد ×
کلاهش رو از دازای گرفت . محل رو ترک کرد ×
نمیدونه چیکار کنه _
+ بلند شو لعنتیییی
_ با..باشههه ارومم
دازای سریع بلند میشه و معلومه کمی خجالت کشیده
امی سریع میره تو اتاقش
دازای متوجه ی سرخی امی میشه و همینطور..
_ بو ی الکل؟ حتما رفته بوده بار...
دازای میره تو اتاقش
امی میخواست فقط اون صحنه رو فراموش کنه
از زبان امی +
وارد اتاقم میشم در اتاق رو میبندم
فکر کنم زیادی شراب خوردم...سرم گیج میره
خودم رو میندازم روی صندلی و چشمامو میبندم .
***
پارت ²⁵ و ²⁶ برای کسایی عع که هنتای میخواستن ،_،
پارت ۲۴
__________
سرم رو آوردم بالا
× هوی تمههه حواست باشه
خب معلومه چویا عع
+ باشه حالا داد نزن
بلند میشم و دستم رو سمت چویا میبرم . چویا دستمو میگیره و بلند میشه . حرفی نمیزنم و از مافیا خارج میشم . نفس عمیقی میکشم و میرم بار...این چند وقته خیلی عصبی ام..حتی درک نکردم چرا نگران اون دازای لعنتی شدم . اگه کسی بهم بگه رفتارت عجیب شده باهاش موافقم !
روی یکی از صندلی ها نشستم . لیوان شراب سفارش دادم و وقتی امد کامل سر کشیدم
تا یک ساعت بعد چند لیوان دیگه هم خوردم
***
امی مست بود و سرش رو گذاشته بود رو میز
بعد چند دقیقه بلند شد و برگشت مافیا .
از زبان چویا ×
تازه از ماموریت آمده بودم تا وارد شدم با مخ خوردم به یکی و خوردم زمین . وقتی طرف رو دیدم...دیدم که امی بود . سریع بلند شد و دستش رو سمتم گرفت که بلند شم . بلند شدم و بدون هیچ حرفی سریع از مافیا خارج شد . عصبی به نظر میرسید توجهی نکردم و بیخیالش شدم اروم بودم . ولی وقتی رسیدم دم در اتاقم و در رو باز کردم با دیدن اون صحنه اعصابم خورد شد .
× تمهههه تو اتاق من چه غلطی میکنییی؟؟؟؟
_ هویج انقدر عصبی نشو سکته کردی به من ربطی نداره
× از اتاق من گم شو بیرون
_ چرااا؟؟؟
× چون اینجا اتاق منه دراز بدرد نخور
دازای از روی صندلیم بلند میشه و میاد سمتم . باز از اون لبخند های رو مخ میزنه
_ باشه چویا رفتم
دازای با ی حرکت سریع کلاهم رو برمیداره و فرار میکنه
× تمهههه
میوفتم دنبال دازای
همون موقع امی رو دیدم که وارد مافیا شد و داشت رد میشد که بره تو اتاقش
صورتش یکم قرمز بود و کمی آشفته
اهمیتی نمیدم و سعی میکنم دازای رو بگیرم
***
× دراز لعنتی بانداژی بدرد نخور کثافت کلاه منو بدهههه
_ نمیدمممم
دازای سریع برگشت و نگاهی به چویا کرد و وقتی سرش رو اونوری کرد که رو به رو ببینه پاش گیر کرد و افتاد رو امی که داشت از رو به روش رد میشد و صورتشون فاصله ی کمی داشت
سرخ +
چویا که با اون صحنه خشکش زد ×
کلاهش رو از دازای گرفت . محل رو ترک کرد ×
نمیدونه چیکار کنه _
+ بلند شو لعنتیییی
_ با..باشههه ارومم
دازای سریع بلند میشه و معلومه کمی خجالت کشیده
امی سریع میره تو اتاقش
دازای متوجه ی سرخی امی میشه و همینطور..
_ بو ی الکل؟ حتما رفته بوده بار...
دازای میره تو اتاقش
امی میخواست فقط اون صحنه رو فراموش کنه
از زبان امی +
وارد اتاقم میشم در اتاق رو میبندم
فکر کنم زیادی شراب خوردم...سرم گیج میره
خودم رو میندازم روی صندلی و چشمامو میبندم .
***
پارت ²⁵ و ²⁶ برای کسایی عع که هنتای میخواستن ،_،
۱۲.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.