خواهر گمشده *
پارت ۶
ویو کازوعه *
تو ذهنش* اگه اسرار دارن انتقام بگیرن کمکشون میکنم ولی وقتی رسیدیم اونجا بهشون میگم کیوسا زنده اس آه امیدوارم کیوسا منو نکشه
باجی : هوی ... هوی ... الو فیوزت پرید
کازوعه : ها؟... کی من ؟
باجی : نه عمم آدرس رو بده-_-
کازوعه :هوف .. باشه فردا میبرمتون الان نصب شب که نمیشه
پاچین : هعپ... توهم لابد میای
کازوعه : ببخشید نیام کی راه رو نشون میده ؟
مایکی : بسه فردا همه عصر بیای اینجا تو دختره بهتره فرار نکنی باجی میتونی اینو یه جایی بزاری در نره ؟
کازوعه : عااا برا چی در رم میخوام کمک کیوسا... نه چیز میخوام انتقام کیوسا رو بگیرم در نمیره من خودم یه جایی رو دارم
باجی : چه بهتر آدرس مکانی رو بهم بده
کازوعه پشت عکس کیوسا آدرس رو نوشت
خوب دیگه فردا هرکی میخواد ببرمش اون مکان بیاد دنبالم
کازوتورا : خودت پا نداری نمی تونی بیای
کازوعه : آدرس رو بلد نیستم یکم فکر کن،-_-
مایکی : ههه بسه دیگه برید خونه هاتون تا نزدمتون کن چی منو ببر بخوابون خواب الود*
دراکن : همینو کم داشتم هعپ ...
کازوتورا : باجی امشب میام پیشت
باجی : ها؟ برا چی؟
کازوتورا : دلم میخواد بیا بریم
کازوتورا دست باجی رو گرفت و برد دراکن هم مایکی رو برد تو جاش بخوابونه عین بچه (الهیی) بقیه هم همین طور
ویو کازوعه خونش *
هعپ .. حسابی قراره داد و بیداد بخوره تو سرم کیوسا بخاطر اینکه داداشش رو آوردم پارم میکنه هعی بهتره بکپم ..
ار اون طرف ویو باجی و کازوتورا *
کازوتورا:هی باجی حالت خوبه ؟
باجی : ها اره خوبم اشکاش رو پاک کرد *
کازوتورا: چقدر هم خوبی بخاطر خواهرته ناراحتی
باجی که غرورش میشکنه بلند میشه و یغه ی کازوتورا رو میگیره : تو چی میدونی نتونستم نجاتش بدم نتونستم به حرف مامانم عمل کنم تنها امیدم خواهرم بود. ولی اونم مرده خودمو نمیبخشم تو بچه گیش انقدر اذیتت شده بود درحالی که من داشتم خوش میگذروندم چرا بهم نگفتن یه خواهر دارن چرا ؟گریان *
کازوتورا دستای باجی رو میگیره : بسه پسر این که تقصیر تو نیس پدر مادرت باید میگفتن به هرحال ما برای تو داریم این کار رو میکنیم نگران نباش دوتایی یه مشت خوب میزنیم به پدرت حالا یکم استراحت کن باجی : چجوری بخوابم اون کثافت خواهرمو عذاب داد و کشت مرگ مادرم هم بخاطر اون بود اون زندگی منو نابود کرد ازش نمیگذره هرجوری خواهر کوچیکم رو عذاب داده منم همون اونجوری بدتر عذابش میدم انتقام رو میگیرم
کازوتورا : این روحیه برا فردا خوب بدرد میخوره الکی که نیس قراره کمکت کنیم به به هرحال فردا کلی اتفاق قراره بیوفته
درزم اگه این جوری پریشون باشی روحشون عذاب میکشه حالا گریه بسه زیادی خودتو خالی کردی رو من بگیر بخواب و اگه میشه یه ام رو ول کن دارم خفه میشم ...
نظر بدید لطفااا**
ویو کازوعه *
تو ذهنش* اگه اسرار دارن انتقام بگیرن کمکشون میکنم ولی وقتی رسیدیم اونجا بهشون میگم کیوسا زنده اس آه امیدوارم کیوسا منو نکشه
باجی : هوی ... هوی ... الو فیوزت پرید
کازوعه : ها؟... کی من ؟
باجی : نه عمم آدرس رو بده-_-
کازوعه :هوف .. باشه فردا میبرمتون الان نصب شب که نمیشه
پاچین : هعپ... توهم لابد میای
کازوعه : ببخشید نیام کی راه رو نشون میده ؟
مایکی : بسه فردا همه عصر بیای اینجا تو دختره بهتره فرار نکنی باجی میتونی اینو یه جایی بزاری در نره ؟
کازوعه : عااا برا چی در رم میخوام کمک کیوسا... نه چیز میخوام انتقام کیوسا رو بگیرم در نمیره من خودم یه جایی رو دارم
باجی : چه بهتر آدرس مکانی رو بهم بده
کازوعه پشت عکس کیوسا آدرس رو نوشت
خوب دیگه فردا هرکی میخواد ببرمش اون مکان بیاد دنبالم
کازوتورا : خودت پا نداری نمی تونی بیای
کازوعه : آدرس رو بلد نیستم یکم فکر کن،-_-
مایکی : ههه بسه دیگه برید خونه هاتون تا نزدمتون کن چی منو ببر بخوابون خواب الود*
دراکن : همینو کم داشتم هعپ ...
کازوتورا : باجی امشب میام پیشت
باجی : ها؟ برا چی؟
کازوتورا : دلم میخواد بیا بریم
کازوتورا دست باجی رو گرفت و برد دراکن هم مایکی رو برد تو جاش بخوابونه عین بچه (الهیی) بقیه هم همین طور
ویو کازوعه خونش *
هعپ .. حسابی قراره داد و بیداد بخوره تو سرم کیوسا بخاطر اینکه داداشش رو آوردم پارم میکنه هعی بهتره بکپم ..
ار اون طرف ویو باجی و کازوتورا *
کازوتورا:هی باجی حالت خوبه ؟
باجی : ها اره خوبم اشکاش رو پاک کرد *
کازوتورا: چقدر هم خوبی بخاطر خواهرته ناراحتی
باجی که غرورش میشکنه بلند میشه و یغه ی کازوتورا رو میگیره : تو چی میدونی نتونستم نجاتش بدم نتونستم به حرف مامانم عمل کنم تنها امیدم خواهرم بود. ولی اونم مرده خودمو نمیبخشم تو بچه گیش انقدر اذیتت شده بود درحالی که من داشتم خوش میگذروندم چرا بهم نگفتن یه خواهر دارن چرا ؟گریان *
کازوتورا دستای باجی رو میگیره : بسه پسر این که تقصیر تو نیس پدر مادرت باید میگفتن به هرحال ما برای تو داریم این کار رو میکنیم نگران نباش دوتایی یه مشت خوب میزنیم به پدرت حالا یکم استراحت کن باجی : چجوری بخوابم اون کثافت خواهرمو عذاب داد و کشت مرگ مادرم هم بخاطر اون بود اون زندگی منو نابود کرد ازش نمیگذره هرجوری خواهر کوچیکم رو عذاب داده منم همون اونجوری بدتر عذابش میدم انتقام رو میگیرم
کازوتورا : این روحیه برا فردا خوب بدرد میخوره الکی که نیس قراره کمکت کنیم به به هرحال فردا کلی اتفاق قراره بیوفته
درزم اگه این جوری پریشون باشی روحشون عذاب میکشه حالا گریه بسه زیادی خودتو خالی کردی رو من بگیر بخواب و اگه میشه یه ام رو ول کن دارم خفه میشم ...
نظر بدید لطفااا**
۵.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.