فیک جنون فصل ۲
پارت ۶☆☆☆☆☆☆
اون دو روز گذشت و منم آماده برای رفتن بودم ولی هنوز زود بود
روی تخت اتاق نشستم و عکس جیمین رو که از تاقچه برداشته بودم و توی دستم گرفتم
یونگی از زیر پتو بیرون اومد و موبایلش رو خاموش کرد
بغلم نشست
-هنوز بهش فکر میکنی
+مگه میشه فکر نکنم
-میدونی که نباید خودتو مقصر بدونی
+من همیشه با برنامه ریزی جلو میرفتم یونگی اگه اون شب یکم به موقعیت فکر میکردم میفهمیدم که شاید جک لاجل مسلح باشه
روی کمرم دست کشید
-اصلا همچین فکری نکن تو شرایط خوبی نبودی و فکر کردن بهش جیمینو بر نمیگردونه پس خودتو اذیت نکن
+یونگی
-بله
+اون شب توی مهمونی
-خوب
+جیمین به تو چی گفت
دستشو از کمرم برداشت و پیشونیشو خاروند
+بهم بگو میخوام بدونم
(فلش بک ۲ سال پیش شب مهمونی وقتی یونگی و جیمین از مهمونی بیرون رفتن)
یونگی ویو:
جیمین بهم گفت که میخواد باهام حرف بزنه منم باهاش بیرون رفتم آخر خیابونی که توش سالن مهمونی بود بمب بست بود و یک دریاچه داشت
جیمین جلو راه میرفت
روی صندلی روبه روی دریاچه نشست و دستشو لای موهای صورتیش برد
سرما ته انگشتام رو می گزید دستام رو جلوی صورتم گذاشتم و ها کردم
-خوب چی شده
بعد که صدایی از جیمین نشنیدم دوباره نگاهش کردم
از تکون خودن بدنش فهمیدم که داره گریه میکنه
با حالت نگران دستم رو روی کمرش کشیدم
-چی شده جیمین
×یونگی نمیتونم ادامه بدم
بعد سرش رو بالا آورد و به پشت صندلی تکیه داد
-برام تعریف کن
×رزا همش به خاطر اونه
-چی به خاطر اونه
×یونگی سال ها پیش توی همین آموزشگاه من دختری رو دیدم که بین کل پسر هایی که اونجا بودن احساس غریبی نمیکرد.اونجا فقط یه دختر بود میون ۷۰۰ نفر مرد فقط رزا اونجا بود .اولش خیلی ساده بود مثل یه کاغذ. سفید پاک پاک بود هر شب توی رخت خوابش گریه میکرد فکر میکرد من خوابم ولی من تمام اون مدت از دور حواسم بهش بود بیشتر اوقات با بلد فریاد زدن اسم تو از خواب میپرید ولی چون میترسیدم به من علاقه نشون نده ازش دور میموندم تا یه روز رفتم دستشویی اتاق اونجا کلی مو روی زمین و سینک بود از تعجب چشام گشاد شد رفتم از اتاق بیرون و دنبال رزا گشتم توی حیاط داشت با لگد به دیوار میزد کل شب رو از پشت در تماشاش کردم محو زیبایی ها و قدرت و مصمم بودن اون دختر شده بودم اون از همه مرد های اونجا ام مرد تر بود تا اینکه یک روز توی اون هفصد نفر مقام اول رو آورد اون روز بهش گفتم که بزاره باهاش دوست باشم ولی قبول نکرد میدونستم همچین دختری مثل اون قرار نیست هیچ وقت عاشق من بشه ولی من عاشقش شده بودم بهش معتاد شده بودم نمیتونستم تماشاش نکنم منم بهش پیشنهاد دادم تا زیر دستش بشم اون طوری با خیال راحت میتونستم شب و روز به اون دختر نگاه کنم
توی این چند وقت احساس راحتی زیادی باهاش میکردم چند ساعت پیش که توی اتاقش تنها شدیم خواستم شانسم رو امتحان کنم و بوسیدمش ولی پسم زد و دعوام کرد همون لحظه همچی برام آشکار شد حالا من دیوونه آدمی هستم که منو فقط به چشم یک برده میبینه جلوی گریه هامو نمیتونم بگیرم یونگی تا کی باید به این زندگی کسالت بارم ادامه بدم زندگی که هیچوقت قرار نیست به عشقت برسی مثل گشنه ای که غذا جلوشه ولی اجازه نداره اون رو بخوره
بعد چند ثانیه سکوت و حضم حرف های جیمین گفتم
-من متاسفم جیمین واقعا نمیدونم باید چیکار کنم که حالت بهتر بشه
×فقط یه کار برام بکن
بعد دستام رو گرفت و بهم نگاه کرد
×خواهش میکنم کنار رزا باش اون به تو نشون نمیده چقدر تورو دوست داره ولی من میدونم
من خیلی عاشقشم و تنها چیزی که برام مهمه لبخندشه من متمعنم مین یونگی تو میتونی رزا رو خوشحال کنی فقط بهم قول بده از من بیشتر مراقبش باشی اون خیلی شکننده و ظریف تر از چیزیه که نشون میده خواهش میکنم مراقبش باش اونطوری حال منم خوبه
-قول میدم بهت تو خودتو نگران نکن جیمین بهت قول میدم منم رزا رو خیلی دوست دارم بهت قول میدم بهترین زندگی رو براش درست کنم
بعد جیمین خودش رو توی بغلم جا کرد منم آروم دستم رو لای موهای لختش میکشیدم و میزاشتم گریه کنه تا اینکه صدای فریاد کسی به گوشم رسید
+جیمین زود باش بیا جک لاجل رو پیدا کردن باید بریم
پایان فلش بک
اون دو روز گذشت و منم آماده برای رفتن بودم ولی هنوز زود بود
روی تخت اتاق نشستم و عکس جیمین رو که از تاقچه برداشته بودم و توی دستم گرفتم
یونگی از زیر پتو بیرون اومد و موبایلش رو خاموش کرد
بغلم نشست
-هنوز بهش فکر میکنی
+مگه میشه فکر نکنم
-میدونی که نباید خودتو مقصر بدونی
+من همیشه با برنامه ریزی جلو میرفتم یونگی اگه اون شب یکم به موقعیت فکر میکردم میفهمیدم که شاید جک لاجل مسلح باشه
روی کمرم دست کشید
-اصلا همچین فکری نکن تو شرایط خوبی نبودی و فکر کردن بهش جیمینو بر نمیگردونه پس خودتو اذیت نکن
+یونگی
-بله
+اون شب توی مهمونی
-خوب
+جیمین به تو چی گفت
دستشو از کمرم برداشت و پیشونیشو خاروند
+بهم بگو میخوام بدونم
(فلش بک ۲ سال پیش شب مهمونی وقتی یونگی و جیمین از مهمونی بیرون رفتن)
یونگی ویو:
جیمین بهم گفت که میخواد باهام حرف بزنه منم باهاش بیرون رفتم آخر خیابونی که توش سالن مهمونی بود بمب بست بود و یک دریاچه داشت
جیمین جلو راه میرفت
روی صندلی روبه روی دریاچه نشست و دستشو لای موهای صورتیش برد
سرما ته انگشتام رو می گزید دستام رو جلوی صورتم گذاشتم و ها کردم
-خوب چی شده
بعد که صدایی از جیمین نشنیدم دوباره نگاهش کردم
از تکون خودن بدنش فهمیدم که داره گریه میکنه
با حالت نگران دستم رو روی کمرش کشیدم
-چی شده جیمین
×یونگی نمیتونم ادامه بدم
بعد سرش رو بالا آورد و به پشت صندلی تکیه داد
-برام تعریف کن
×رزا همش به خاطر اونه
-چی به خاطر اونه
×یونگی سال ها پیش توی همین آموزشگاه من دختری رو دیدم که بین کل پسر هایی که اونجا بودن احساس غریبی نمیکرد.اونجا فقط یه دختر بود میون ۷۰۰ نفر مرد فقط رزا اونجا بود .اولش خیلی ساده بود مثل یه کاغذ. سفید پاک پاک بود هر شب توی رخت خوابش گریه میکرد فکر میکرد من خوابم ولی من تمام اون مدت از دور حواسم بهش بود بیشتر اوقات با بلد فریاد زدن اسم تو از خواب میپرید ولی چون میترسیدم به من علاقه نشون نده ازش دور میموندم تا یه روز رفتم دستشویی اتاق اونجا کلی مو روی زمین و سینک بود از تعجب چشام گشاد شد رفتم از اتاق بیرون و دنبال رزا گشتم توی حیاط داشت با لگد به دیوار میزد کل شب رو از پشت در تماشاش کردم محو زیبایی ها و قدرت و مصمم بودن اون دختر شده بودم اون از همه مرد های اونجا ام مرد تر بود تا اینکه یک روز توی اون هفصد نفر مقام اول رو آورد اون روز بهش گفتم که بزاره باهاش دوست باشم ولی قبول نکرد میدونستم همچین دختری مثل اون قرار نیست هیچ وقت عاشق من بشه ولی من عاشقش شده بودم بهش معتاد شده بودم نمیتونستم تماشاش نکنم منم بهش پیشنهاد دادم تا زیر دستش بشم اون طوری با خیال راحت میتونستم شب و روز به اون دختر نگاه کنم
توی این چند وقت احساس راحتی زیادی باهاش میکردم چند ساعت پیش که توی اتاقش تنها شدیم خواستم شانسم رو امتحان کنم و بوسیدمش ولی پسم زد و دعوام کرد همون لحظه همچی برام آشکار شد حالا من دیوونه آدمی هستم که منو فقط به چشم یک برده میبینه جلوی گریه هامو نمیتونم بگیرم یونگی تا کی باید به این زندگی کسالت بارم ادامه بدم زندگی که هیچوقت قرار نیست به عشقت برسی مثل گشنه ای که غذا جلوشه ولی اجازه نداره اون رو بخوره
بعد چند ثانیه سکوت و حضم حرف های جیمین گفتم
-من متاسفم جیمین واقعا نمیدونم باید چیکار کنم که حالت بهتر بشه
×فقط یه کار برام بکن
بعد دستام رو گرفت و بهم نگاه کرد
×خواهش میکنم کنار رزا باش اون به تو نشون نمیده چقدر تورو دوست داره ولی من میدونم
من خیلی عاشقشم و تنها چیزی که برام مهمه لبخندشه من متمعنم مین یونگی تو میتونی رزا رو خوشحال کنی فقط بهم قول بده از من بیشتر مراقبش باشی اون خیلی شکننده و ظریف تر از چیزیه که نشون میده خواهش میکنم مراقبش باش اونطوری حال منم خوبه
-قول میدم بهت تو خودتو نگران نکن جیمین بهت قول میدم منم رزا رو خیلی دوست دارم بهت قول میدم بهترین زندگی رو براش درست کنم
بعد جیمین خودش رو توی بغلم جا کرد منم آروم دستم رو لای موهای لختش میکشیدم و میزاشتم گریه کنه تا اینکه صدای فریاد کسی به گوشم رسید
+جیمین زود باش بیا جک لاجل رو پیدا کردن باید بریم
پایان فلش بک
۵۳.۲k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.