23 Part
جونگ کوک: من گذاشتم بره.
ا/ت: خب چراااا؟ پس من رو هم ول کن تا برم.
جونگ کوک: اون تو رو به من فروخت.
ا/ت: شوخی بی مزه ترین از این نشنیده بودم.
جونگ کوک: جدیم. این رو هم گفتم چون معلومه که از هیچ چیز خبری نداری.
ا/ت: چیزی نیست که بخوام ازش باخبر باشم.
جونگ کوک: ای دیوونه. باید به عقل بیای. تو نمیخوای با واقعیت روبرو بشی.
ا/ت: حوصله بحث ندارم. همین الان کاری کن تا اثبات کنی حقیقت رو میگی البته که نیاز به اثبات نداره. من به اون مطمینم.
جونگ کوک گوشی رو دراورد و با یانگ سو تماس گرفت.
یانگ سو: بله؟
جونگ کوک: میرم سر اصل مطلب. پولی که میخواستی در ازای خواهرت بگیری.
یانگ سو: خب؟
جونگ کوک: بهت بیشتر میدم ولی نباید اصلا نه سر و کله تو و نه سر و کله ی خانواده ت پیدا بشه. البته مخصوصا پلیسا و میدونی دیگه. مفهومه؟؟؟
یانگ سو: چییییی؟ معلومه که آره. شما فقط کافیه لب تر کنی. از بزرگی شماست که میخواید در ازاش پول هم بدید. مطمین باشید ازش به خوبی استفاده میکنم.
جونگ کوک: خوبه ولی حیف خواهرت خبر نداره پشت سرش چیا میگذره.
یانگ سو: مهم نیست. اصلا میخواید حقیقت رو بهش بگید. بهش بگید که برادر عزیز تر از جونش اون رو به یه مافیا فروخته. البته بی احترامی نباشه.
تماس قطع شد. ا/ت به قدری توی شوک بود که صدای جونگ کوک رو نشنید.
ا/ت: باید کاری انجام بدم؟ شستن ظرف؟ تمیز کردن خونه؟
( مکث )
ا/ت: البته که میشه گفت آشپزیم هم بد نیست.
جونگ کوک صورت دختر رو توی دستاش میگیره.
جونگ کوک: به من نگاه کن. من ازت نمیخوام کاری انجام بدی.
ا/ت صورتش رو پایین میندازه.
ا/ت: پس چی؟
...
این پارت رو هم برای خوشحالی شما نوشتم ولی دیگه پارت بعدی فردا 😊
اهم اهم راستی لایک و کامنت یادت نره!
ا/ت: خب چراااا؟ پس من رو هم ول کن تا برم.
جونگ کوک: اون تو رو به من فروخت.
ا/ت: شوخی بی مزه ترین از این نشنیده بودم.
جونگ کوک: جدیم. این رو هم گفتم چون معلومه که از هیچ چیز خبری نداری.
ا/ت: چیزی نیست که بخوام ازش باخبر باشم.
جونگ کوک: ای دیوونه. باید به عقل بیای. تو نمیخوای با واقعیت روبرو بشی.
ا/ت: حوصله بحث ندارم. همین الان کاری کن تا اثبات کنی حقیقت رو میگی البته که نیاز به اثبات نداره. من به اون مطمینم.
جونگ کوک گوشی رو دراورد و با یانگ سو تماس گرفت.
یانگ سو: بله؟
جونگ کوک: میرم سر اصل مطلب. پولی که میخواستی در ازای خواهرت بگیری.
یانگ سو: خب؟
جونگ کوک: بهت بیشتر میدم ولی نباید اصلا نه سر و کله تو و نه سر و کله ی خانواده ت پیدا بشه. البته مخصوصا پلیسا و میدونی دیگه. مفهومه؟؟؟
یانگ سو: چییییی؟ معلومه که آره. شما فقط کافیه لب تر کنی. از بزرگی شماست که میخواید در ازاش پول هم بدید. مطمین باشید ازش به خوبی استفاده میکنم.
جونگ کوک: خوبه ولی حیف خواهرت خبر نداره پشت سرش چیا میگذره.
یانگ سو: مهم نیست. اصلا میخواید حقیقت رو بهش بگید. بهش بگید که برادر عزیز تر از جونش اون رو به یه مافیا فروخته. البته بی احترامی نباشه.
تماس قطع شد. ا/ت به قدری توی شوک بود که صدای جونگ کوک رو نشنید.
ا/ت: باید کاری انجام بدم؟ شستن ظرف؟ تمیز کردن خونه؟
( مکث )
ا/ت: البته که میشه گفت آشپزیم هم بد نیست.
جونگ کوک صورت دختر رو توی دستاش میگیره.
جونگ کوک: به من نگاه کن. من ازت نمیخوام کاری انجام بدی.
ا/ت صورتش رو پایین میندازه.
ا/ت: پس چی؟
...
این پارت رو هم برای خوشحالی شما نوشتم ولی دیگه پارت بعدی فردا 😊
اهم اهم راستی لایک و کامنت یادت نره!
۱۹.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.