وقتی از دستت میده…part2
روز ها از روز مرگ ا/ت میگذشت اما برای هان هیچ چیز عوض نشده بود ….هان هر روز عکس ات رو که روی دیوار اتاقشون بود رو تمیز میکرد و با هاش ساعت ها حرف میزد …
“ات….خوبی؟اونجا خوبه؟باورت میشه ؟الان دو سال از نداشتنت میگذره….”خنده ای کرد و به حرفش ادامه داد…”خوب تونستم تحمل کنم مگه نه؟میدونی که تا الان هر روز به یاد عشقمون زندم… به یاد قولی که به هم دادیم …قولی که تو نتونستی نگهش داری…میتونی حس کنی که چقدر بده؟
چشمهام رو که میبندم، هنوز صدای تو رو میشنوم. یادم نمیره … روزهایی که کنار هم بودیم، روزهایی که با خندههای تو دلم پر میشد. اما الان ، هر گوشهای از خونه، هر جایی که میرم، بوی تو رو حس میکنم .
تو رفتی …و منو تنها گذاشتی ، تو دنیایی که برای من دیگه هیچ رنگ و بویی نداره. هر روز صبح که بیدار میشم، اولین فکری که به ذهنم میاد، تویی. چقدر دلم برای صدای خندهات تنگ شده است. چقدر دلم میخواست که میتونستم یک بار دیگر تو رو توی آغوش بگیرم و بگم چقدر دوستت دارم.
زندگی بدون تو براک مثل یه کتاب ناتمومه. هر صفحهاش خالی و بیمعناست. درست مثل الان …هر بار که به عکسهات نگاه میکنم ، احساس میکنم که یه تیکه از وجودم رو گم کردم.
دلتنگیم نسبت به تو گاهی اونقدر عمیق میشه که نمیتونم نفس بکشم. پس به خیال پردازی پناه آوردم….”پوزخند غمگینی زد…” تو خیالم چشمامو میبندم و باهات میخندم…گریه میکنم …دعوا میکنم..اما وقتی که چشمامو باز تنها چیزی کی میبینم جای خالیه توعه…..”هان اشک هایی که خودشم نفهمیده کی جاری شده بود رو از رو صورتش پاک کرد و خندید..“تو هم مثل بقیه فکر میکنی من دیوونه شدم نه؟اخه من موندم چه اشکالی داره ادم با کسی که دوسش داره صحبت کنه؟…ها؟ اصلا از لج اونها هم که شده من به کارم ادامه میدم…ات…شاید دیگه تو رو نداشته باشم اما عشقم بهت هرگز از یادم نمیره…”
The end:)
“ات….خوبی؟اونجا خوبه؟باورت میشه ؟الان دو سال از نداشتنت میگذره….”خنده ای کرد و به حرفش ادامه داد…”خوب تونستم تحمل کنم مگه نه؟میدونی که تا الان هر روز به یاد عشقمون زندم… به یاد قولی که به هم دادیم …قولی که تو نتونستی نگهش داری…میتونی حس کنی که چقدر بده؟
چشمهام رو که میبندم، هنوز صدای تو رو میشنوم. یادم نمیره … روزهایی که کنار هم بودیم، روزهایی که با خندههای تو دلم پر میشد. اما الان ، هر گوشهای از خونه، هر جایی که میرم، بوی تو رو حس میکنم .
تو رفتی …و منو تنها گذاشتی ، تو دنیایی که برای من دیگه هیچ رنگ و بویی نداره. هر روز صبح که بیدار میشم، اولین فکری که به ذهنم میاد، تویی. چقدر دلم برای صدای خندهات تنگ شده است. چقدر دلم میخواست که میتونستم یک بار دیگر تو رو توی آغوش بگیرم و بگم چقدر دوستت دارم.
زندگی بدون تو براک مثل یه کتاب ناتمومه. هر صفحهاش خالی و بیمعناست. درست مثل الان …هر بار که به عکسهات نگاه میکنم ، احساس میکنم که یه تیکه از وجودم رو گم کردم.
دلتنگیم نسبت به تو گاهی اونقدر عمیق میشه که نمیتونم نفس بکشم. پس به خیال پردازی پناه آوردم….”پوزخند غمگینی زد…” تو خیالم چشمامو میبندم و باهات میخندم…گریه میکنم …دعوا میکنم..اما وقتی که چشمامو باز تنها چیزی کی میبینم جای خالیه توعه…..”هان اشک هایی که خودشم نفهمیده کی جاری شده بود رو از رو صورتش پاک کرد و خندید..“تو هم مثل بقیه فکر میکنی من دیوونه شدم نه؟اخه من موندم چه اشکالی داره ادم با کسی که دوسش داره صحبت کنه؟…ها؟ اصلا از لج اونها هم که شده من به کارم ادامه میدم…ات…شاید دیگه تو رو نداشته باشم اما عشقم بهت هرگز از یادم نمیره…”
The end:)
۱۱.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.