وقتی اون بچه میخواست ولی تو نه ∴━━━✿━━━∴ p ▪︎²

یکساعت بعد:
ک: ا.ت به نظرت وقتش نیست ما هم...
از زبان ا/ت:
چند وقت پیش در مورد بچه حرف میزد اما من گفتم نه و دیگه چیزی نگفت ولی این روزا خیلی گیر داده نمیدونم چیکار کنم..من نمیخوام بچه دار شم کلی دلیل داره ولی خب...
ک: کجایی دارم صدات میکنم
ا.ت: ها
ک: میگم وقتشه که ما هم...
ا.ت: من میرم یه سر به غذا بزنم
(دستتو گرفت)
ک:چرا همش فرار میکنی
ا.ت: ......
ک: ا.تت چرا وقتی حرف بچه رو میزنم...
ا.ت: جونگ کوک ما قبلا در موردش حرف زدیم
ک: چرا نمیخوای؟
ا.ت: لطفاا
ک: چی لطفا
ا.ت: لطفا بس کن...میرم به غذا سر بزنم
همیشه همین کار رو میکنه
*********
اون تو رو میبره شهر بازی میرین بازی بچه ها رو نگاه میکنین....هر جا میرین بچه ها رو نشونت میده حتی تو گوشیش عکس نی نی های کیوت و نشونت میده تا نظرت عوض شه
دو روز بعد:
امروز تعطیل بود و هوا بارونی. رفتیم بیرون تا یکم قدم بزنیم و خرید کنیم و یه چیزایی بخوریم. همینطور داشتیم باهم حرف میزدیم که دوباره...
جونگ کوک: ا.ت چرا نمیخوای بچه داشته باشیم..؟
ا.ت:.........
ک: دوباره سکوت نکن فقط سوال پرسیدم لطفا بهم بگو
ا.ت: م..خب..از بزرگ کردنش درد سرایی که داره..خیلی چیزای دیگه...مخصوصا به دنیا آوردنش.....میترسم
ک: من کنارت هستم