چند پارتی کوک (دعوایی) درخواستی *پارت ۱
*ویو ا.ت
چند ساعتی میشد که برای یه بحث مضخرف با کوک دعوا کرده بودیم و قهر بودیم ..
*فلش بک چن ساعت پیش
رفته بودیم خونه ی مامانم اینا ... اما از قضا پسر خالم اینا هم اونجا بودن ... لعنتی ... کوک از پسر خالم متنفر بود ... چون روم چشم داره ... سلام علیک کردیم ک رفتیم نشستیم ... لباسم کوتاه بود و پاهام بیرون بودن و پسرخالم (مین هیون) همش نگاهش رو پام بود ... خیلی موذب بودم ... توی فکر بودم که با صدای مامانم که میگفت ^شام حاضره^ پاشدیم و رفتیم سر میز نشستیم ... بعد از شام ... رفتم دستشویی و وقتی میخاستم برگردم یه نفر دستمو گرفت و کبوندم به دیوار ... مین هیون ؟
×ا.ت ... چقد خوشگل تر شدی
+مین هیون ... ولم کن .. داری چیکار میکنی ؟
×ا.ت ... از اون کوک عوضی جدا شو و بیا با من ازدواج کن .. قول میدم زندگی خوبی برات بسازم ..
+چی میگی تو ؟ من شوهرمو دوست دارم ازشم جدا نمیشم اوکی؟
سرشو برد تو گردنم که جیغم رفت رو هوا ... داشتم اشک میریختم و تقلا میکردم ... که کوک اومد و ازم جدا کردش و نشست روش و همینجوری به صورتش مشت میزد ...
مامانم اینا هم اومدن پیشم و مامانم بغلم کرد همینجوری اشک میریختم که کوک با عصبانیت اومد سمتم و دستمو گرفت که مامان و بابام مانع شدن .
=کوک .. پسرم ... کجا داری میبریش ؟
-مامان جون ... برو کنار
بعد از هزار دنگ و فنگ کوک منو سوار ماشین کرد و به سمت خونه حرکت کردیم .. انقد تند میرفت که قلبم اومده بود تو دهنم
+کوک ... لطفا آروم تر برو *گریه
-ا.ت ... یه قطره دیگه اشک بریزی همینجا کارت رو تموم میکنم ... صدات در نیاد *عصبی
*رسیدن خونه
-چرا گذاشتی بهت دست بزنه هاااا ؟ چرا وقتی داشت بهت چپ نگا میکرد بهم نگفتی هاااا ا.ت ؟ اگه دیر میرسیدم چی میشد؟ *داد
+ببخشید *گریه
-گمشو تو اتاقت *داد
سریع دوییدم و رفتم تو اتاق و درو بستم و تا میتونستم گریه کردم ... رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم *عکسشو میزارم
و رفتم رو تختم که ....
چند ساعتی میشد که برای یه بحث مضخرف با کوک دعوا کرده بودیم و قهر بودیم ..
*فلش بک چن ساعت پیش
رفته بودیم خونه ی مامانم اینا ... اما از قضا پسر خالم اینا هم اونجا بودن ... لعنتی ... کوک از پسر خالم متنفر بود ... چون روم چشم داره ... سلام علیک کردیم ک رفتیم نشستیم ... لباسم کوتاه بود و پاهام بیرون بودن و پسرخالم (مین هیون) همش نگاهش رو پام بود ... خیلی موذب بودم ... توی فکر بودم که با صدای مامانم که میگفت ^شام حاضره^ پاشدیم و رفتیم سر میز نشستیم ... بعد از شام ... رفتم دستشویی و وقتی میخاستم برگردم یه نفر دستمو گرفت و کبوندم به دیوار ... مین هیون ؟
×ا.ت ... چقد خوشگل تر شدی
+مین هیون ... ولم کن .. داری چیکار میکنی ؟
×ا.ت ... از اون کوک عوضی جدا شو و بیا با من ازدواج کن .. قول میدم زندگی خوبی برات بسازم ..
+چی میگی تو ؟ من شوهرمو دوست دارم ازشم جدا نمیشم اوکی؟
سرشو برد تو گردنم که جیغم رفت رو هوا ... داشتم اشک میریختم و تقلا میکردم ... که کوک اومد و ازم جدا کردش و نشست روش و همینجوری به صورتش مشت میزد ...
مامانم اینا هم اومدن پیشم و مامانم بغلم کرد همینجوری اشک میریختم که کوک با عصبانیت اومد سمتم و دستمو گرفت که مامان و بابام مانع شدن .
=کوک .. پسرم ... کجا داری میبریش ؟
-مامان جون ... برو کنار
بعد از هزار دنگ و فنگ کوک منو سوار ماشین کرد و به سمت خونه حرکت کردیم .. انقد تند میرفت که قلبم اومده بود تو دهنم
+کوک ... لطفا آروم تر برو *گریه
-ا.ت ... یه قطره دیگه اشک بریزی همینجا کارت رو تموم میکنم ... صدات در نیاد *عصبی
*رسیدن خونه
-چرا گذاشتی بهت دست بزنه هاااا ؟ چرا وقتی داشت بهت چپ نگا میکرد بهم نگفتی هاااا ا.ت ؟ اگه دیر میرسیدم چی میشد؟ *داد
+ببخشید *گریه
-گمشو تو اتاقت *داد
سریع دوییدم و رفتم تو اتاق و درو بستم و تا میتونستم گریه کردم ... رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم *عکسشو میزارم
و رفتم رو تختم که ....
۱۷.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.