P51
P51
÷بزار بگم تهیونگ بیاد...الان پ..ا..ر..م میکنه..
...
رفت و یک ربع دیگه با تهیونگ بر گشت..
_..ات...چیشده؟
+..هیچی خوبم.
_..بریم خونه؟
دستشو رو پیشونیم گذاشت...
_تب داری؟
+دارم...دارم بالا میارم...
همینجوری اشکام پشت سر هم میومدن...انگار میخواستم بمیرم..
_بریم خونه عزیزم...مریض شدی..
(۳ ساعت بعد)
چشمامو باز کردم و دیدم روی تختمونم...ساعت ۱ شب بود...اومدم بلند شم که فهمیدم سرم تو دستمه...
بیحال صدا زدمش..
+تهیونگگ؟
اومد تو اتاق...
_خوبی زندگی؟
+..نه..!
_هانا اومد بهت سرم وصل کرد...یه کم هم با بچه ها نشستن و قهوه اینا خوردن.....تو هم که خوابت برده بود..
+..داداشم کجاس؟
_..رفتن دیگه....
+..هوم..
_..
+..چرا زل زدی بهم:)؟
_...چرا داره؟
همینجوری...مثل همیشه..
انگشت اشاره مک گرفتمسمتش..
+..یچیزی میخوای بگی..
_..چرا داشتی گریه میکردی پیش یونا؟
از من ناراحتی؟
+...نه...دلم گرفته بود..
_...چرا الکی گفتی میخوام برم لباسامو عوض کنم....
+....چون...نمیخواستم ببینمت...
_الانم نمیخوای؟...
+..
بلند شد که بره...
زودی دستشو گرفتم..
+نرو میترسم...
_نه..من اینجا نمیمونم...
از جامبلند شدم و دستشو محکم تر گرفتم...
+ نرو ته....لطفا!
_..باشه.. باشه نمیرم...
دستام داشتن میلرزیدن...
اسم رفتن میومد وحشت میکردم..
دستمو بین دو تا دستش گرفت...
_بگو ببینم..چرا نمیخواستی منو ببینی...
+خودت میدونی..
_..آهان...بابا...اونا که دلیل نیستن...واسه مرد خوشتیپیمثل من عادیه که رل زیاد داشته بوده باشه...
+:)
_...ببخشید باهات بد حرف زدم..اعصابمخورد بود..
+..تقصیر خودم بودد.. چون واقعاا اخلاقم بده میدونم..
_تو حق نداری از خانم من ایراد بگیری...
اخلاقش خیلی هم خوشگله خانمم...
+..عه؟!..چه خوب...ولی شوهرم خودش گفت که اخلاقم بده..
_..اشتباه کرده شوهرت...
+..خخخ..دیوونه...
_..الان بهتری
+آره خوبم...
_برم برات غذا بگیرم؟
هیچی نخوردی...
+..میل ندارم..
_عه..باید داشته باشی...ضعیف شدی..
+..تهیونگ...کامانن..میگمبه نظرت شکمم خیلی بزرگ نیست؟
با اینکه فقط ۴ ماهمه...
_اره اتفاقا...شاید چند قلو داریم ات...
+نه بابا...تهیونگ...تهجینو برو بیار...
_فردا بعد از سونوگرافی میریم خونه مامانمینا تهجین هم میاریم باشع..
+..اوکی...
÷بزار بگم تهیونگ بیاد...الان پ..ا..ر..م میکنه..
...
رفت و یک ربع دیگه با تهیونگ بر گشت..
_..ات...چیشده؟
+..هیچی خوبم.
_..بریم خونه؟
دستشو رو پیشونیم گذاشت...
_تب داری؟
+دارم...دارم بالا میارم...
همینجوری اشکام پشت سر هم میومدن...انگار میخواستم بمیرم..
_بریم خونه عزیزم...مریض شدی..
(۳ ساعت بعد)
چشمامو باز کردم و دیدم روی تختمونم...ساعت ۱ شب بود...اومدم بلند شم که فهمیدم سرم تو دستمه...
بیحال صدا زدمش..
+تهیونگگ؟
اومد تو اتاق...
_خوبی زندگی؟
+..نه..!
_هانا اومد بهت سرم وصل کرد...یه کم هم با بچه ها نشستن و قهوه اینا خوردن.....تو هم که خوابت برده بود..
+..داداشم کجاس؟
_..رفتن دیگه....
+..هوم..
_..
+..چرا زل زدی بهم:)؟
_...چرا داره؟
همینجوری...مثل همیشه..
انگشت اشاره مک گرفتمسمتش..
+..یچیزی میخوای بگی..
_..چرا داشتی گریه میکردی پیش یونا؟
از من ناراحتی؟
+...نه...دلم گرفته بود..
_...چرا الکی گفتی میخوام برم لباسامو عوض کنم....
+....چون...نمیخواستم ببینمت...
_الانم نمیخوای؟...
+..
بلند شد که بره...
زودی دستشو گرفتم..
+نرو میترسم...
_نه..من اینجا نمیمونم...
از جامبلند شدم و دستشو محکم تر گرفتم...
+ نرو ته....لطفا!
_..باشه.. باشه نمیرم...
دستام داشتن میلرزیدن...
اسم رفتن میومد وحشت میکردم..
دستمو بین دو تا دستش گرفت...
_بگو ببینم..چرا نمیخواستی منو ببینی...
+خودت میدونی..
_..آهان...بابا...اونا که دلیل نیستن...واسه مرد خوشتیپیمثل من عادیه که رل زیاد داشته بوده باشه...
+:)
_...ببخشید باهات بد حرف زدم..اعصابمخورد بود..
+..تقصیر خودم بودد.. چون واقعاا اخلاقم بده میدونم..
_تو حق نداری از خانم من ایراد بگیری...
اخلاقش خیلی هم خوشگله خانمم...
+..عه؟!..چه خوب...ولی شوهرم خودش گفت که اخلاقم بده..
_..اشتباه کرده شوهرت...
+..خخخ..دیوونه...
_..الان بهتری
+آره خوبم...
_برم برات غذا بگیرم؟
هیچی نخوردی...
+..میل ندارم..
_عه..باید داشته باشی...ضعیف شدی..
+..تهیونگ...کامانن..میگمبه نظرت شکمم خیلی بزرگ نیست؟
با اینکه فقط ۴ ماهمه...
_اره اتفاقا...شاید چند قلو داریم ات...
+نه بابا...تهیونگ...تهجینو برو بیار...
_فردا بعد از سونوگرافی میریم خونه مامانمینا تهجین هم میاریم باشع..
+..اوکی...
۱۲.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.