pt: ¹⁰ ♡bad boy
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: خب بچها بیاین بریم
سوهو و ا/ت: بله
تهیونگه: خب از اینجا راهتون رو جدا کنید ولی یه تیم هستین اگه یکیتون اون جعبه رو پیدا کنه تیمتون برندس
ا/ت: اوم باشه پس من از اینور میرم توم از اون ور
سوهو: باش عزیزم
«سوهو رفت»
ا/ت ویو:
تا سوهو رفت تهیونگ دستمو گرفت و بردم پشت یه سنگ
ا/ت: اخ تهیونگ
تهیونگ: چرا انقدر با این پسره صمیمی رفتار میکنی باباته بردارته دوست پسرته کی توعه این
ا/ت: دوستمه بابا چرا اینجوری میکنی
تهیونگ: همین الان بگودر گوشت چی گفت که خشکت زد هااا
ا/ت: خب ببین من یه شب که مست بودم ازش لب گرفتم ولی خودم نخواستم فقط چونکه حالش خوب نبود خواستم کمکش کنم الانم بهم گفت دلش واسه لبام تنگ شده
«تمام مدت نگاه های عصبانی تهیونگ رو حس میکردم»
تهیونگ: چ... چه غلطی کردی«با داد»
ا/ت: وای تهیونگ چرا بزرگش میکنی
تهیونگ: ببین به این نعمت خدا غصم «رو به پرتغال های درخت» اگه زخمی ندیدش ادم نیستم
ا/ت:«با لحن ترسیده» چ.. چی میگی تهیونگ دیونه شدی نه توروخدا نکنیی
تهیونگ: میبینی الانم رفتم اونجا میشینی پیش خودم وگرنه جلوی بچها میدونم چیکارت کنم
ا/ت: ب.. باش
سوهو:«با داد» هیییی پیداش کردممم
تهیونگ: بریم
ا/ت ویو:
رفتیم و تهیونگ از دست سوهو گرفتش و خلاصه منم تبریک گفتم و دوباره رفتیم دور ساحل نشستیم
تهیونگ: خانم ا/ت بشین پیش من
سوهو: نبابا اذیت میشید بیا اینجا ا/ت
ا/ت: همینجا میشینم «نشست وسط دوتاشون
سوهو: هی راستی ا/ت اون روز بهم گفتی یه انگشتر توی دست یه نفر دیدی میخوای یکی ازش داشته باشی بیا واست خریدم
ا/ت: هااا وایی مرسی
«سوهو انگشتر رو دست ا/ت کرد
تهیونگ: ببینم
«ا/ت دستش رو سمت تهیونگ گرفت تا ببینه ولی تهیونگ انگشتر رو محکم تو دست ا/ت فشار داد جوری که قرمز شد
ا/ت فهمید ولی به زور سعی کرد داد نزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساعت 11 شده من 12 میرم مدرسه ولی دارم واسه شما فیک مینویسم
حمایت♡☆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: خب بچها بیاین بریم
سوهو و ا/ت: بله
تهیونگه: خب از اینجا راهتون رو جدا کنید ولی یه تیم هستین اگه یکیتون اون جعبه رو پیدا کنه تیمتون برندس
ا/ت: اوم باشه پس من از اینور میرم توم از اون ور
سوهو: باش عزیزم
«سوهو رفت»
ا/ت ویو:
تا سوهو رفت تهیونگ دستمو گرفت و بردم پشت یه سنگ
ا/ت: اخ تهیونگ
تهیونگ: چرا انقدر با این پسره صمیمی رفتار میکنی باباته بردارته دوست پسرته کی توعه این
ا/ت: دوستمه بابا چرا اینجوری میکنی
تهیونگ: همین الان بگودر گوشت چی گفت که خشکت زد هااا
ا/ت: خب ببین من یه شب که مست بودم ازش لب گرفتم ولی خودم نخواستم فقط چونکه حالش خوب نبود خواستم کمکش کنم الانم بهم گفت دلش واسه لبام تنگ شده
«تمام مدت نگاه های عصبانی تهیونگ رو حس میکردم»
تهیونگ: چ... چه غلطی کردی«با داد»
ا/ت: وای تهیونگ چرا بزرگش میکنی
تهیونگ: ببین به این نعمت خدا غصم «رو به پرتغال های درخت» اگه زخمی ندیدش ادم نیستم
ا/ت:«با لحن ترسیده» چ.. چی میگی تهیونگ دیونه شدی نه توروخدا نکنیی
تهیونگ: میبینی الانم رفتم اونجا میشینی پیش خودم وگرنه جلوی بچها میدونم چیکارت کنم
ا/ت: ب.. باش
سوهو:«با داد» هیییی پیداش کردممم
تهیونگ: بریم
ا/ت ویو:
رفتیم و تهیونگ از دست سوهو گرفتش و خلاصه منم تبریک گفتم و دوباره رفتیم دور ساحل نشستیم
تهیونگ: خانم ا/ت بشین پیش من
سوهو: نبابا اذیت میشید بیا اینجا ا/ت
ا/ت: همینجا میشینم «نشست وسط دوتاشون
سوهو: هی راستی ا/ت اون روز بهم گفتی یه انگشتر توی دست یه نفر دیدی میخوای یکی ازش داشته باشی بیا واست خریدم
ا/ت: هااا وایی مرسی
«سوهو انگشتر رو دست ا/ت کرد
تهیونگ: ببینم
«ا/ت دستش رو سمت تهیونگ گرفت تا ببینه ولی تهیونگ انگشتر رو محکم تو دست ا/ت فشار داد جوری که قرمز شد
ا/ت فهمید ولی به زور سعی کرد داد نزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساعت 11 شده من 12 میرم مدرسه ولی دارم واسه شما فیک مینویسم
حمایت♡☆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۷۵.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.