وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت پارت 2
نکته:میسو ۱۶ سالشه و سومی ۶ سال
ویو میسو :,اومد موهام رو کشید
منم کلی جون کندم تا تونستم موهامو از دستش بکشم بیرون و سرم خیلی درد میکرد
اصلاً صدای باز شدن در خونه رو نشنیدم
و سر سومی داد زدم:بچه چته مگه چرا موهامو میکشی؟!
که یه دفعه در با شدت باز شد و بابا اومد توی الات و میسو رو بغل کرد و سر من داد زد:,بار آخرت باشه که سر خواهرت داد میزنی ها
و رفت بیرون و درو محکم بست
خیلی ناراحت بودم
بابا تا حالا سرم داد نزده بود
این....خیلی احساس بدی داره
کل اون روز رو توی اتاقم موندم
تا شب شد:رفتم پیش مامانم
که دیدم سومی رو بغل کرده و داره
سرش رو ماساژ میده
بدون اینکه بفهمه
از اونجا رفتم
دیگه صبرم تموم شده بود
رفتم وسایل هامو جعم کردم
و میخواستم از اینجا برم که
یکی در اتاقمو زد
بهش اجازه دادم بیاد تو
مامان بود گفت:میسو؟
حالت خوبه؟امروز هیچی نخوردی
حالت خوبه؟مریض شدی؟
میسو:از اینکه یکم بهم توجه کرد
احساس بهتری پیدا کردم
و وسالامو غایم کردم که نبینه
بعدشم گفتم:آ...آره مامان خوبم...
مشکلی نیست (دروغ گفت)
میسو:مامان اون شب منو بقل کرد تا بخوابم
فردا صبح که از خواب بیدار شدم سومی هنوز خواب بود
دست و صورتمو شستم و یه شکلات گذاشتم دهنم
و وقتی داشتم از پله ها پایین میومدم دیدم
مامان و بابا دارن همو میبوسن
یه خنده ریز کردم
و رفتم طبقه بالا که دیدم
سومی گویه برفیمو جلوی چشمام انداخت و شکوند
سریع رفتم پیش گویه برفی
اون....اون چرا.....چرا شکستش؟!
دست سومی رو گرفتم و سرش داد زدم:چه مرکته بیشعور....چرا همچین کاری کردی؟!
سومی:دلم خواست آجی(به لحن بچه گانه)
میسو:عصبلنی شدم و یه سیلی بهش زدم
که زد زیر گریه
و همون موقع بابا اومد توی اتاق و دید
صورت سومی قرمزه
سومی رو بغل کرد و سرم عرب ه کشید:دختره عوضی چیکار کردی؟!
و یدونه محکم بهم سیلی زد
انقدر محکم سیلی زد که محکم خوردم به دیوار
و رفت بیرون همون موقع مامان جلوی در ظاهر شد و منو توی اون وضع دید خواست بیاد توی اتاق که درو محکم بستم
و قفلش کردم.....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
ویو میسو :,اومد موهام رو کشید
منم کلی جون کندم تا تونستم موهامو از دستش بکشم بیرون و سرم خیلی درد میکرد
اصلاً صدای باز شدن در خونه رو نشنیدم
و سر سومی داد زدم:بچه چته مگه چرا موهامو میکشی؟!
که یه دفعه در با شدت باز شد و بابا اومد توی الات و میسو رو بغل کرد و سر من داد زد:,بار آخرت باشه که سر خواهرت داد میزنی ها
و رفت بیرون و درو محکم بست
خیلی ناراحت بودم
بابا تا حالا سرم داد نزده بود
این....خیلی احساس بدی داره
کل اون روز رو توی اتاقم موندم
تا شب شد:رفتم پیش مامانم
که دیدم سومی رو بغل کرده و داره
سرش رو ماساژ میده
بدون اینکه بفهمه
از اونجا رفتم
دیگه صبرم تموم شده بود
رفتم وسایل هامو جعم کردم
و میخواستم از اینجا برم که
یکی در اتاقمو زد
بهش اجازه دادم بیاد تو
مامان بود گفت:میسو؟
حالت خوبه؟امروز هیچی نخوردی
حالت خوبه؟مریض شدی؟
میسو:از اینکه یکم بهم توجه کرد
احساس بهتری پیدا کردم
و وسالامو غایم کردم که نبینه
بعدشم گفتم:آ...آره مامان خوبم...
مشکلی نیست (دروغ گفت)
میسو:مامان اون شب منو بقل کرد تا بخوابم
فردا صبح که از خواب بیدار شدم سومی هنوز خواب بود
دست و صورتمو شستم و یه شکلات گذاشتم دهنم
و وقتی داشتم از پله ها پایین میومدم دیدم
مامان و بابا دارن همو میبوسن
یه خنده ریز کردم
و رفتم طبقه بالا که دیدم
سومی گویه برفیمو جلوی چشمام انداخت و شکوند
سریع رفتم پیش گویه برفی
اون....اون چرا.....چرا شکستش؟!
دست سومی رو گرفتم و سرش داد زدم:چه مرکته بیشعور....چرا همچین کاری کردی؟!
سومی:دلم خواست آجی(به لحن بچه گانه)
میسو:عصبلنی شدم و یه سیلی بهش زدم
که زد زیر گریه
و همون موقع بابا اومد توی اتاق و دید
صورت سومی قرمزه
سومی رو بغل کرد و سرم عرب ه کشید:دختره عوضی چیکار کردی؟!
و یدونه محکم بهم سیلی زد
انقدر محکم سیلی زد که محکم خوردم به دیوار
و رفت بیرون همون موقع مامان جلوی در ظاهر شد و منو توی اون وضع دید خواست بیاد توی اتاق که درو محکم بستم
و قفلش کردم.....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
۲۰.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.