P.3
P.3
هنگام غروب
الکس-
سریع از جام بلند شدم و دفترمو به سینم چسبوندم
کای- اوه... ساری بیبی بوی ترسیدی؟
الکس- خب مسلماً وقتی بدون اطلاع قبلی یهو کسی پشتت ظاهر میشه میترسی دیگه
کای-
خنده بلندی کردم ، اون واقعا کیوته ، صورتش از نزدیک رویایی تر از چیزیه که فکرشو میکردم طوری که انگار دارم خواب میبینم..!
همینطوری محو صورتش بودم که با تکون دادن دستای کوچیک و لطیفش جلوی چشمام به خودم اومدم
الکس- هی حالت خوبه؟
کای- چی؟ اوه... اره مرسی... ، فقط میخواستم ازت یه سوال بکنم
الکس- اوهوم خب؟
کای-
چرا وقتی از نزدیک دیدمش انقد قلبم تند میزد؟!
چرا نمیتونستم راحت حرفمو بیان کنم ، چرا به مِن مِن افتادم..! من... من چم شده؟! نفس عمیقی کشیدم تا بلکه قلبم ارم بگیره همینطور تو فکر بودم که با صداش به خوم اومدم
الکس- راستش منم ازت یه سوالی دارم ، چرا یه هفتس به طور پی در پی میای و به من نگاه میکنی؟؟!!
کای-
از حرفش کلی تعجب کرده بودم ، فکر نمیکرم متوجه من شده باشه ، از شدت تعجب و خجالت داغ شده بودم ، با نگرانی لب زدم...
کای- خب... خب من وقتی تورو زیر درخت دیدم متوجه شدم داری نقاشی میکنی و از علاقه ای که توی چهرت بود معلومه که نقاش خوبی هستی..
ب... بخاطر همین میخواستم باهات بیشتر اشنا بشم
الکس-
دفترمو بیشتر به سینم فشار دادم و سعی کردم خونسرد باشم
الکس- اوه... که اینطور.. خب ولی من هنوز اسمتو نمیدونم...
کای- کای ، اسمم کایه ، و تو؟
الکس- الکس..
کای-
لبخندی از روی رضایت زدم ، اما هنوزم باورم نمیشه انقد جلوش دست پاچه شدم ، اون... اون تنها کسیه که انقد منو جلوی خودش دست پاچه میکنه ، یهو چشمم به دفتری که به خودش چسبونده بود افتاد ، با کنجکاوی به دفتر نگاه کردم
کای- اون دفتر نقاشیته؟
الکس- هوم.. اره ، این دفتر خیلی برام با ارزشه
الکس-
دفترمو کمی از خودم فاصله دادم و بهش نگاه کردم که یک دفعه بدون این که متوجه بشم دفتر از بین دستام محو شد..! یا تعجب به کای نگاه کرم و طلب کارانه لب زدم..
الکس- هی چیکار میکنی؟؟
کای- فقط میخوام نقاشیاتو ببینم
الکس-
نزدیکش میشم و سعی میکنم دفترو ازش بگیرم اما اون دفترو به سمت بالا میبره تا دست من بهش نرسه ، عصبی شده بودم و روی نوک پاهام ایستادم تا بتونم دفترو ازش بگیرم ولی بازم قدم بهش نمیرسید
کای- تلاشتو تحسین میکنم ولی نشدنیه
الکس- هی پسش بده
کای-
با یه دستم اونو عقب نگه داشتم تا دستش به دفتر نرسه و با دست دیگم شروع کردم به ورق زدن دفتر و دیدن نقاشیاش ، تا این که رسیدم به..
•
•
•
شرایط پارت بعدی:
15لایک،هفت نظر توی ناشناس(لینک پست و پین شده)
اد: آرمین
نویسنده: آتنا
هنگام غروب
الکس-
سریع از جام بلند شدم و دفترمو به سینم چسبوندم
کای- اوه... ساری بیبی بوی ترسیدی؟
الکس- خب مسلماً وقتی بدون اطلاع قبلی یهو کسی پشتت ظاهر میشه میترسی دیگه
کای-
خنده بلندی کردم ، اون واقعا کیوته ، صورتش از نزدیک رویایی تر از چیزیه که فکرشو میکردم طوری که انگار دارم خواب میبینم..!
همینطوری محو صورتش بودم که با تکون دادن دستای کوچیک و لطیفش جلوی چشمام به خودم اومدم
الکس- هی حالت خوبه؟
کای- چی؟ اوه... اره مرسی... ، فقط میخواستم ازت یه سوال بکنم
الکس- اوهوم خب؟
کای-
چرا وقتی از نزدیک دیدمش انقد قلبم تند میزد؟!
چرا نمیتونستم راحت حرفمو بیان کنم ، چرا به مِن مِن افتادم..! من... من چم شده؟! نفس عمیقی کشیدم تا بلکه قلبم ارم بگیره همینطور تو فکر بودم که با صداش به خوم اومدم
الکس- راستش منم ازت یه سوالی دارم ، چرا یه هفتس به طور پی در پی میای و به من نگاه میکنی؟؟!!
کای-
از حرفش کلی تعجب کرده بودم ، فکر نمیکرم متوجه من شده باشه ، از شدت تعجب و خجالت داغ شده بودم ، با نگرانی لب زدم...
کای- خب... خب من وقتی تورو زیر درخت دیدم متوجه شدم داری نقاشی میکنی و از علاقه ای که توی چهرت بود معلومه که نقاش خوبی هستی..
ب... بخاطر همین میخواستم باهات بیشتر اشنا بشم
الکس-
دفترمو بیشتر به سینم فشار دادم و سعی کردم خونسرد باشم
الکس- اوه... که اینطور.. خب ولی من هنوز اسمتو نمیدونم...
کای- کای ، اسمم کایه ، و تو؟
الکس- الکس..
کای-
لبخندی از روی رضایت زدم ، اما هنوزم باورم نمیشه انقد جلوش دست پاچه شدم ، اون... اون تنها کسیه که انقد منو جلوی خودش دست پاچه میکنه ، یهو چشمم به دفتری که به خودش چسبونده بود افتاد ، با کنجکاوی به دفتر نگاه کردم
کای- اون دفتر نقاشیته؟
الکس- هوم.. اره ، این دفتر خیلی برام با ارزشه
الکس-
دفترمو کمی از خودم فاصله دادم و بهش نگاه کردم که یک دفعه بدون این که متوجه بشم دفتر از بین دستام محو شد..! یا تعجب به کای نگاه کرم و طلب کارانه لب زدم..
الکس- هی چیکار میکنی؟؟
کای- فقط میخوام نقاشیاتو ببینم
الکس-
نزدیکش میشم و سعی میکنم دفترو ازش بگیرم اما اون دفترو به سمت بالا میبره تا دست من بهش نرسه ، عصبی شده بودم و روی نوک پاهام ایستادم تا بتونم دفترو ازش بگیرم ولی بازم قدم بهش نمیرسید
کای- تلاشتو تحسین میکنم ولی نشدنیه
الکس- هی پسش بده
کای-
با یه دستم اونو عقب نگه داشتم تا دستش به دفتر نرسه و با دست دیگم شروع کردم به ورق زدن دفتر و دیدن نقاشیاش ، تا این که رسیدم به..
•
•
•
شرایط پارت بعدی:
15لایک،هفت نظر توی ناشناس(لینک پست و پین شده)
اد: آرمین
نویسنده: آتنا
۲.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۳