پارت چهارم : یک هفته بعد : توی این هفته با کوک عقد کردیم
پارت چهارم : یک هفته بعد : توی این هفته با کوک عقد کردیم و زن و شوهر واقعی شدیم من هنوز حسی به کوک نداشتم و هنوز عاشق تهیونگ بودم ولی نمیتونستم ببخشمش واقعا نمیتونم ولی دارم سعیمو میکنم عاشق کوک بشم تو راه شرکت بودم و وارد شرکت شدم ، تهیونگ منتظر روی میز انتظار نشسته بود همینجور که داشتم نگاهش میکردم فکرکنم سنگینی نگاهمو حس کرد و برگشت توی چشماش زل زدم برق خاصی داشت قلبم لرزید نه ا.ت تو شوهر داری نباید قلبت باز برای این خیانتکار بلرزه حالت جدی گرفتم و رفتم سمتش + آقای کیم اینجا چیکار میکنید انگار وقتی گفتم اقای کیم بهم ریخت باز توی چشمام زل زد چشماش فوقالعاده جذاب بود که هرکسو جذب خودش میکرد سعی کردم حالت جدیمو داشته باشم و صدام نلرزه + آقای کیم چیزی شده ؟نفس عمیقی کشید _ ا.ت میشه باهم حرف بزنیم + در چه مورد _ در مورد دخترمون با اخم نگاش کردم + آقای کیم اون دختر منه و فرزند شما نیست اون موقع که خیانت میکردید باید فکر الانشو هم میکردید نگاهمو ازش گرفتم و به سمت دفترم که خواستم حرکت کنم دستمو گرفت _ اون دختر کنه از خونمه نمیتونی ازم بگیریش + اشتباه کردم بهت گفتم دخترته چون اینجوری که معلومه میخوای از من بگیریش ولی من نمیدمش بهت چون توی شناسنامه زده پدر ندارع و قانون هم حق رو به من میده _ ا.ت خواهش میکنم بزار دخترمو ببینم با بغض گفت همشو + باشه ولی همسرمو هم میارم نگاهی به ته کردم بهم ریخته بود و چشاشو بست _ من نمیتونم کسی باشم که عاشقش باشی من نمیتونم کاری کنم که عاشقشم بشی ولی من از صمیم قلبم پشیمونم با بغض نگاهش کردم و سعی کردم صدام نلرزه ولی لرزید + من اون موقع خیلی عاشقت بودم ولی ته با بهترین دوستم در حقم خیلی بد کردی خیلی داغون شدم چشمامو بستم دستمو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم از ته وجودم گریه کردم ته که دید دارم گریه میکنم دلش طاقت نیاورد و بغلم کرد و منو توی بغلش فشرد _ ا.ت میدونم در حقت بد کردم منو ببخش من هنوزم خیلی دوست دارم آروم از بغلش اومدم بیرون و با مشت آروم میزدم روی سینش + کاشکی بهم خیانت نمیکردی کاشکی ... با گریه از شرکت زدم بیرون درسته تازه اومده بودم ولی روحیه موندن اونجا و نداشتم با ماشین رانندگی میکردم و گریه میکردم سرعتم خیلی زیاد بود که گوشیم زنگ خورد کوک بود + آلو - سلام عزیزم + سلام خوبی - مرسی ا.ت کی از شرکت میایی + دارم بر میگردم که یهو صدای بوق اومد جلوم رو نگاه کردم تریلی به سمتم میومد ماشینو دادم سمت چپ که یهو جلوم یه درختو دیدم و دیگه همه چیز برام سیاه شد...
۴۹.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.