داستان زندگی من پارت 6
ویو ا/ت
رفتم سمت پارکینگ دیدیم دنبالم نیومده و خوشحال شدم که دیدیم کنار ماشین بنز مشکی که دقیقا روبه روم نشسته بلند شد و اومد سمتم گلوم گرفت و منو چسبوند به دیوار کیفم افتاد و گفت
کوک:تو چرا زنده ای هااا
ا/ت:چی.. خوش.. حال بودی من... م..رده..بودم
کوک:اگه تو زنده ای پس اون قبر لعنتی چی
ا/ت:ولم کن... دارم.. خ. فه. م.. ی. شممم
کوک ولم کردم و نفس نفس زنان یک نیش خند زدم و گفتم اون قبر خالی چی بازم می خایی منو بزنی ولی شرمنده من دیگه اون سوجون ا/ت ساده دل نیستم که بشینه و فقط گریه و کنه و هیچی نگه من سوجون ا/ت جدید هستم و ایندفعه با با دفعه قبل فرق داره جناب جئون جونگ کوک
کوک:پس بچرخ تا بچرخیم سوجون ا/ت جدید و رفت سوار ماشین بنز مشکی شد و رفت
ا/ت:وایی قبرم کنده اس اون بزرگترین مافیا جهان هستش چرا باهاش رقابت کردی دختره ی کله پوک
ویو کوک
وقتی فهمیدم خودشه دست خودم نبود و گلوش و گرفتم و وقتی گفت اون قبر خالی عصبانی شدم من اینهمه سال بالای سر اون قبر خالی گریه می کردم برا نخود سیاه ولی ا/ت از قبل خوشگلتر شده فعلا باهاش سر جنگم بعد جنگ و دعوامون بهش اعتراف می کنم و باورم نمی شه اون دکتر شدهه اون همیشه به لینا می گفت می خام دکتر بشم ولی نمی تونم با آرامش درس بخونم و نمی تونم دکتر بشم ولی اون به خاسته هاش رسید مثل من منم می خاستم جای پدرمو بگیرم که گرفتم و بزرگترین و قدرتمند ترین مافیا جهان شدم
رفتم سمت پارکینگ دیدیم دنبالم نیومده و خوشحال شدم که دیدیم کنار ماشین بنز مشکی که دقیقا روبه روم نشسته بلند شد و اومد سمتم گلوم گرفت و منو چسبوند به دیوار کیفم افتاد و گفت
کوک:تو چرا زنده ای هااا
ا/ت:چی.. خوش.. حال بودی من... م..رده..بودم
کوک:اگه تو زنده ای پس اون قبر لعنتی چی
ا/ت:ولم کن... دارم.. خ. فه. م.. ی. شممم
کوک ولم کردم و نفس نفس زنان یک نیش خند زدم و گفتم اون قبر خالی چی بازم می خایی منو بزنی ولی شرمنده من دیگه اون سوجون ا/ت ساده دل نیستم که بشینه و فقط گریه و کنه و هیچی نگه من سوجون ا/ت جدید هستم و ایندفعه با با دفعه قبل فرق داره جناب جئون جونگ کوک
کوک:پس بچرخ تا بچرخیم سوجون ا/ت جدید و رفت سوار ماشین بنز مشکی شد و رفت
ا/ت:وایی قبرم کنده اس اون بزرگترین مافیا جهان هستش چرا باهاش رقابت کردی دختره ی کله پوک
ویو کوک
وقتی فهمیدم خودشه دست خودم نبود و گلوش و گرفتم و وقتی گفت اون قبر خالی عصبانی شدم من اینهمه سال بالای سر اون قبر خالی گریه می کردم برا نخود سیاه ولی ا/ت از قبل خوشگلتر شده فعلا باهاش سر جنگم بعد جنگ و دعوامون بهش اعتراف می کنم و باورم نمی شه اون دکتر شدهه اون همیشه به لینا می گفت می خام دکتر بشم ولی نمی تونم با آرامش درس بخونم و نمی تونم دکتر بشم ولی اون به خاسته هاش رسید مثل من منم می خاستم جای پدرمو بگیرم که گرفتم و بزرگترین و قدرتمند ترین مافیا جهان شدم
۶.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.