چند پارتی ( ماه من ) ³ اخر
چند پارتی تهیونگ ( غمگین ، عاشقانه )
پارت اخر
ات : پس چرا همون موقع تو اوهایو منو نکشتی ؟ چرا همون جا ولم نکردی؟
تهیونگ : چون همونطور که تو داشتی از من استفاده میکردی منم داشتم همینکارو میکردم به لطف تو من از نقشه هاشون خبر داشتم و اینجوری دور زدنشون برام راحت تر بود
ات : من مجبور بودم تو هیچی نمیدونی من مجبور بودم اینکارو بکنم به خاطر پدرم اینکارو کردم تا ازادش کنم ( با گریه )
تهیونگ : اگه بهمن میگفتی خودم پدرتو ازاد میکردم ولی تو چیکار کردی میخواستی جاسوسی منو پیش اون پلیسای عوضی کنی حالا چیشد ات پدرت ازاد شد ؟ نه ات ازاد نشد پدرت خودکشی کرده ات اون توی زندان خودکشی کرده
ات : بس کن تهیونگ
طولی نکشید که اشک هاش جاری شدن.از جاش بلند شد و اسلحه کمریشو در اورد. روی سر ا/ت نشونه گرفت.
ات : میخوای چیکار کنی ؟
دختر به پهنای صورت اشک میریخت...
ترس تو نگاهش موج میزد نمیدونست که واقعا قراره به دست کسی که واقعا عاشقشه کشته بشه
این بود اخر داستان زندگیشون؟
تازه میخواست برنامه سفر دوتاییشون رو به فرانسه بریزه!
ات : من متاسفم ته...
پسر تلاشی برای مهار اشک های خودش نمیکرد...
تهیونگ : من متاسفم ماه من...به خاطر من زندگیمون اینجوری شد ای کاش هیچوقت اینطوری نمیشد
صدای شلیک گلوله...
اما نه یکی...
بلکه ۲تا...
خون کف اتاق و دست های خونی تهیونگ که صورت ماه زندگیشو نوازش میکرد....
تازمانی که قلبش از حرکت بايسته....
تحمل کردن دوری از ات براش محال بود حتی بعد از اینکه فهمید اون یه خیانتکاره دوسش داشت نمیتونست بدون اون زندگی کنه
دست ات رو محکم تو دستش گرفتم و اسلحه رو گذاشت روی شقیقش
تهیونگ : میبخشمت ات توام منو ببخش
با شلیک گلوله بدنش بی اختیار روی زمین افتاد درست کنار معشوقه خیانتکارش ولی دستش هنوز توی دست ات بود
و این بود پایان یک عشق .... دردناک....
گریه نکنین لایک کنین 💔
پارت اخر
ات : پس چرا همون موقع تو اوهایو منو نکشتی ؟ چرا همون جا ولم نکردی؟
تهیونگ : چون همونطور که تو داشتی از من استفاده میکردی منم داشتم همینکارو میکردم به لطف تو من از نقشه هاشون خبر داشتم و اینجوری دور زدنشون برام راحت تر بود
ات : من مجبور بودم تو هیچی نمیدونی من مجبور بودم اینکارو بکنم به خاطر پدرم اینکارو کردم تا ازادش کنم ( با گریه )
تهیونگ : اگه بهمن میگفتی خودم پدرتو ازاد میکردم ولی تو چیکار کردی میخواستی جاسوسی منو پیش اون پلیسای عوضی کنی حالا چیشد ات پدرت ازاد شد ؟ نه ات ازاد نشد پدرت خودکشی کرده ات اون توی زندان خودکشی کرده
ات : بس کن تهیونگ
طولی نکشید که اشک هاش جاری شدن.از جاش بلند شد و اسلحه کمریشو در اورد. روی سر ا/ت نشونه گرفت.
ات : میخوای چیکار کنی ؟
دختر به پهنای صورت اشک میریخت...
ترس تو نگاهش موج میزد نمیدونست که واقعا قراره به دست کسی که واقعا عاشقشه کشته بشه
این بود اخر داستان زندگیشون؟
تازه میخواست برنامه سفر دوتاییشون رو به فرانسه بریزه!
ات : من متاسفم ته...
پسر تلاشی برای مهار اشک های خودش نمیکرد...
تهیونگ : من متاسفم ماه من...به خاطر من زندگیمون اینجوری شد ای کاش هیچوقت اینطوری نمیشد
صدای شلیک گلوله...
اما نه یکی...
بلکه ۲تا...
خون کف اتاق و دست های خونی تهیونگ که صورت ماه زندگیشو نوازش میکرد....
تازمانی که قلبش از حرکت بايسته....
تحمل کردن دوری از ات براش محال بود حتی بعد از اینکه فهمید اون یه خیانتکاره دوسش داشت نمیتونست بدون اون زندگی کنه
دست ات رو محکم تو دستش گرفتم و اسلحه رو گذاشت روی شقیقش
تهیونگ : میبخشمت ات توام منو ببخش
با شلیک گلوله بدنش بی اختیار روی زمین افتاد درست کنار معشوقه خیانتکارش ولی دستش هنوز توی دست ات بود
و این بود پایان یک عشق .... دردناک....
گریه نکنین لایک کنین 💔
۹۱.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.