رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁹ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
خواستم از اون حال و هوا در بیام و گفتم برم یه کرمی به این یوپ بریزم
بزار زنگ بزنم بهش بیاد اتاقم
آماندا : این یوپ بیا اتاق کارت دارم
این یوپ : چه کاری ؟
آماندا : کاریت نباشه بیااااا
این یوپ : باشه الان میام
این یوپ : خب بگو
چسبوندمش به دیوار ( معمولا این کارا رو مردا میکنن هااااا ) فهمید که میخوام چیکار کنم چشماشو بست و منتظر موند
ولی من فقط برای کرم ریزی میخواستم این کار رو کنم
رفتم نزدیکش جوری که این یوپ یه کوچولو میومد جلو صورتمون میخورد بهم
گفتم : واقعا فک کردی این کارو میکنم😁
این یوپ : چی 🫥
آماندا : بای بایییی
( بعد درو باز میکنه و در میره )
این یوپ : یاااااااا منو مسخره خودت کردییییی وایساااااااا
آماندا : نمیتونی منو بگیرییییی
این یوپ : اگه بگیرمت میدونی چیکارت میکنم دیگههههه
آماندا : جرعتشو نداری
داشتم از پله ها میرفتم پایین که یهو از پشت دستی دور کمرم حلقه شدو منو کشید سمت خودش
آماندا : جیغغغغغغغغغغغغغغغ ولم کنننننن
این یوپ : بهت گفته بودم
( آماندا رو میچسبونه به دیوار )
آماندا : این یوووووووووووووووووووووووووپ
این یوپ : ( لباشو میزاره رو لبای آماندا و بقیه شو خودت میدونی و خدای خودت )
آماندا : چرا این کارا رو میکنیییی؟؟
این یوپ : دوست دارم😌
آماندا : 😐💔
این یوپ : چی داری که انقد جذبت میشم ؟؟ ( از این عوق بازیا دیگه )
آماندا : همه به سمت من جذب میشن 😌
این یوپ : غلط کردن تو فقط مال منی
آماندا : اون که بله
( الان میدونم که آرتمیس داری عوق میزنی😐💔 )
ویو " آرتمیس "
خب فردا عروسیه و من نمیدونم چه گوهی بخورم
لباس ندارممممممم
اون لباس مشکی آماندا رو میپوشم که لاغر نشونم بده
البته آماندا اعتقاد داره به من دست بزنه میشکنم😐💔
امشب دلم عجیب برای خاله مینسو ( مامان آماندا ) تنگ شده ، چقد حیف که فردا پیش آماندا نیس ، نیست که عروسی دخترشو ببینه
________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁹ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
خواستم از اون حال و هوا در بیام و گفتم برم یه کرمی به این یوپ بریزم
بزار زنگ بزنم بهش بیاد اتاقم
آماندا : این یوپ بیا اتاق کارت دارم
این یوپ : چه کاری ؟
آماندا : کاریت نباشه بیااااا
این یوپ : باشه الان میام
این یوپ : خب بگو
چسبوندمش به دیوار ( معمولا این کارا رو مردا میکنن هااااا ) فهمید که میخوام چیکار کنم چشماشو بست و منتظر موند
ولی من فقط برای کرم ریزی میخواستم این کار رو کنم
رفتم نزدیکش جوری که این یوپ یه کوچولو میومد جلو صورتمون میخورد بهم
گفتم : واقعا فک کردی این کارو میکنم😁
این یوپ : چی 🫥
آماندا : بای بایییی
( بعد درو باز میکنه و در میره )
این یوپ : یاااااااا منو مسخره خودت کردییییی وایساااااااا
آماندا : نمیتونی منو بگیرییییی
این یوپ : اگه بگیرمت میدونی چیکارت میکنم دیگههههه
آماندا : جرعتشو نداری
داشتم از پله ها میرفتم پایین که یهو از پشت دستی دور کمرم حلقه شدو منو کشید سمت خودش
آماندا : جیغغغغغغغغغغغغغغغ ولم کنننننن
این یوپ : بهت گفته بودم
( آماندا رو میچسبونه به دیوار )
آماندا : این یوووووووووووووووووووووووووپ
این یوپ : ( لباشو میزاره رو لبای آماندا و بقیه شو خودت میدونی و خدای خودت )
آماندا : چرا این کارا رو میکنیییی؟؟
این یوپ : دوست دارم😌
آماندا : 😐💔
این یوپ : چی داری که انقد جذبت میشم ؟؟ ( از این عوق بازیا دیگه )
آماندا : همه به سمت من جذب میشن 😌
این یوپ : غلط کردن تو فقط مال منی
آماندا : اون که بله
( الان میدونم که آرتمیس داری عوق میزنی😐💔 )
ویو " آرتمیس "
خب فردا عروسیه و من نمیدونم چه گوهی بخورم
لباس ندارممممممم
اون لباس مشکی آماندا رو میپوشم که لاغر نشونم بده
البته آماندا اعتقاد داره به من دست بزنه میشکنم😐💔
امشب دلم عجیب برای خاله مینسو ( مامان آماندا ) تنگ شده ، چقد حیف که فردا پیش آماندا نیس ، نیست که عروسی دخترشو ببینه
________________________________________
۴.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.