name: belief
part:38
هاکو پوزخندی زد و اروم طرف ا.ت اومد : افرین افرین اونقدر که فکر میکردم احمق نیستی...فکر کنم باید قید حامله بودنت و بزنم و مثل صگ بزنمت..تو از عمد ااهنگ خواستی....هوف...الان مثل ادم با من گمشی میای بریم تا همینجا نکشتمت.
بعدش سمت ا.ت اومد تا بگیرتش اما ا.ت از طرف دیگه میز رفت و فرار کرد.
هاکو به محظ در رفتن ا.ت دنبالش دویید اما دیدن ا.ت که با در قفل شده مواجه شده لبخندی زد و سمتش رفت و با گرفتن موهاش و باز کردن در جفتیش ا.ت و بیرون برد.
ا.ت همچنان که جیغ میکشید دستش رو روی دست هاکو گذاشت و سعی میکرد موهاش رو ازاد کنه
***
تهیونگ و هوسوک توی ماشین نشسته بودن و با دقت به ماشینی که دم در ساختمون بود زل زدن
هوسوک : چرا حرکت نمیکنه؟
تهیونگ بدون پلک زدن به اونجا خیره شده بود لب زد : احتمالا بقیه دارن میان
تهیونگ از ماشین پیاده شد و کمی جلوتر رفت.
با دستش به بقیه اشاره کرد تا نزدیک تر بیان.
با صدای جیغ یه زن اخمی کرد و با دقت بیشتر به اونجا خیره شد
هوسوک سمت تهیونگ برگشت و گفت : ا.ته؟
تهیونگ اخمی کرد و لب زد : امیدوارم نباشه وگرنه خودم میکشمش
تهیونگ با دیدن هاکو که داره میاد و موهای دختری رو توی دستش گرفته بلند شد و با دستش اشاره کرد تا حمله رو شروع کنن
با دیدن ا.ت عصبی شد و اسلحه اش رو در اورد و سمت هاکو رفت.
هاکو با دیدن تهیونگ نیشخندی زد و با کشیدن موهای ا.ت تهیوگ رو نشونش داد : میبینی؟؟؟...شوهرته ... اومده نجاتت بده.
هاکو نگاهی به دور و برش کرد مطمعن شد که کلا توی محاصره است
تهیونگ : ا.ت و بده بیاد
هاکو : ااون چی میگه اونجا
تهیونگ نیشخدی زد و گفت : میخوای حواس منو پرت کنی؟
هاکو : اوکی...عا خدا...گمشید عقب وگرنه ا.ت و میکشم
و بعد اسلحه اش رو روی سر ا.ت گذاشت که باعث شد ا.ت به گریه بیوفته.
تهیونگ عقب رفت و باعث شد بقیه هم عقب برن.
هاکو پوزخندی زد و گفت : یکمی بیشتر
تهیونگ کمی بیشتر عقب رفت اما همون لحظه هاکو ا.ت و رو به جلو پرت کرد و داخل خونه شد و در و قفل کرد .
تهیونگ سریع سمت ا.ت رفت و محکم بغلش کرد : خوبی؟؟؟چیزیت نشد؟؟
ا.ت سری تکون داد و اروم گریه میکرد : ب..بچم
.
.
.
#سناریو
هاکو پوزخندی زد و اروم طرف ا.ت اومد : افرین افرین اونقدر که فکر میکردم احمق نیستی...فکر کنم باید قید حامله بودنت و بزنم و مثل صگ بزنمت..تو از عمد ااهنگ خواستی....هوف...الان مثل ادم با من گمشی میای بریم تا همینجا نکشتمت.
بعدش سمت ا.ت اومد تا بگیرتش اما ا.ت از طرف دیگه میز رفت و فرار کرد.
هاکو به محظ در رفتن ا.ت دنبالش دویید اما دیدن ا.ت که با در قفل شده مواجه شده لبخندی زد و سمتش رفت و با گرفتن موهاش و باز کردن در جفتیش ا.ت و بیرون برد.
ا.ت همچنان که جیغ میکشید دستش رو روی دست هاکو گذاشت و سعی میکرد موهاش رو ازاد کنه
***
تهیونگ و هوسوک توی ماشین نشسته بودن و با دقت به ماشینی که دم در ساختمون بود زل زدن
هوسوک : چرا حرکت نمیکنه؟
تهیونگ بدون پلک زدن به اونجا خیره شده بود لب زد : احتمالا بقیه دارن میان
تهیونگ از ماشین پیاده شد و کمی جلوتر رفت.
با دستش به بقیه اشاره کرد تا نزدیک تر بیان.
با صدای جیغ یه زن اخمی کرد و با دقت بیشتر به اونجا خیره شد
هوسوک سمت تهیونگ برگشت و گفت : ا.ته؟
تهیونگ اخمی کرد و لب زد : امیدوارم نباشه وگرنه خودم میکشمش
تهیونگ با دیدن هاکو که داره میاد و موهای دختری رو توی دستش گرفته بلند شد و با دستش اشاره کرد تا حمله رو شروع کنن
با دیدن ا.ت عصبی شد و اسلحه اش رو در اورد و سمت هاکو رفت.
هاکو با دیدن تهیونگ نیشخندی زد و با کشیدن موهای ا.ت تهیوگ رو نشونش داد : میبینی؟؟؟...شوهرته ... اومده نجاتت بده.
هاکو نگاهی به دور و برش کرد مطمعن شد که کلا توی محاصره است
تهیونگ : ا.ت و بده بیاد
هاکو : ااون چی میگه اونجا
تهیونگ نیشخدی زد و گفت : میخوای حواس منو پرت کنی؟
هاکو : اوکی...عا خدا...گمشید عقب وگرنه ا.ت و میکشم
و بعد اسلحه اش رو روی سر ا.ت گذاشت که باعث شد ا.ت به گریه بیوفته.
تهیونگ عقب رفت و باعث شد بقیه هم عقب برن.
هاکو پوزخندی زد و گفت : یکمی بیشتر
تهیونگ کمی بیشتر عقب رفت اما همون لحظه هاکو ا.ت و رو به جلو پرت کرد و داخل خونه شد و در و قفل کرد .
تهیونگ سریع سمت ا.ت رفت و محکم بغلش کرد : خوبی؟؟؟چیزیت نشد؟؟
ا.ت سری تکون داد و اروم گریه میکرد : ب..بچم
.
.
.
#سناریو
۱۵.۷k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.