من و ببخشید ولی اسمات داره و مجبور نیستین نگاه کنین دوزتا
من و ببخشید ولی اسمات داره و مجبور نیستین نگاه کنین دوزتان💗🥲
𝒑𝒂𝒓𝒕61《+18》
اروم جلو اومد ....
با نوک انگشتاش نوازش گونه از روی گونم تا گردن و سینمو لمس کرد ....
به خودم لرزیدم اما قدم از قدم برنداشتم ....
نفسای گرم و داغشو تو گردنم رها کرد یه بوسه خیلی نرم روی گردنم گذاشت ...
انگار که یهو منصرف شده باشه دست از شیطنت کشید و بجاش دستاشو دورم حلقه کرد و منو محکم تو بغلش فشرد ...
ته: خیلی دوست دارم ا/ت
لبخند رو لبم نشست ...
منم دستمو به گردنش رسوندمو بغلش کردم ....
اجازه دادم تو گردنم به نفس کشیدن ادامه بده
+منم دوست دارم
دقیقه ها تو همین حالت گذشت....
دستمو تو موهاش فرو بردم ...
نفساش نامنظم شده بود
+مشکلی نیست
فکر کنم با همین جمله رضایتمو بهش فهموندم
عقب تر رفت و معنی دار نگام کرد که از لباسش گرفتمو دوباره سمت خودم کشیدمش
لبامو خیلی نرم رو لباش گذاشتمو ادامشو به خودش سپردم
دستش قاب صورتم شد و با تسلط بیشتری به بوسیدن هم ادامه دادیم
تهیونگ برام تازگی داشت ....
این اولین بازم نیست ولی درست به اندازه اولین بار هر دختری قلبم داشت از قفسه سینم میزد بیرون ....
تو همون حالت قدم به قدم حرکت میکردیم تا جایی که روی تخت رفتیم و اونو روی خودم دیدم
بوسه های ریز و پیوسته ای که رو جای جای صورتم میزاشت باعث میشد بخندم
دوباره بوسه عمیقی رو لبم گذاشت و با یه گاز محکم ازم جدا شد و نشست ....
تیشرتشو از تنش دراورد .....
زیادی خوبه ....
پوستش مثل برف سفید بود
دستمو اروم رو بدن عضلانیش کشیدم که شیطون بهم خندید ...
سمتم خم شد و لباسمو بالا زد ....
روی شکممو میبوسید ....
قلقلکم میومد ...
قفسه سینم بالا اومد و کمر قوس خاصی گرفت .....
دوست داشتم با موهاش بازی کنم ....
لباسمو بالاتر کشید که دستمو گذاشتم روش
ته: نیازی نیست جایی رو مخفی کنی ... حداقل از من ...
با این حرفش دستمو کنار کشیدم
لباسمو کامل بالا زد و سینه هامو میبوسید
ته: خوبی ؟
استرسمو فهمیده ؟
+ادامه بده
که رفت پایین و شلوارمو از پام دراورد
به دنبال اون لباس زیرمو ام دراورد ...
مطمئنم از خجالت مثل لبو قرمز شده بودم و اونم اینو فهمیده بود ...
با حس کردن داغی زبونش دستمو رو ملافه قفل کردمو چنگ زدم ....
لبمو گاز میگرفتم تا صدایی ازم درنیاد و در عوض ته کاری میکرد نتونم طاقت بیارم .........
بلند شد و دوباره رو خودم دیدمش ....
متفاوت تر...
عضوش بین پام بزرگ و بزرگتر میشد.....
و .......
دوباره حس مزخرف برگشت ....
نمیتونستم چشمامو ببندم
اگه میبستم اونو میدیدم.....
الان دیگه لمسای تهیونگ ازار دهنده بود ....
همش حس میکرد این دستا همون دستان که باهاش حدود سه راند به فاک رفتم اونم بدون هیچ رحمی
+ت.... تهیونگگگگ
با ترس نگام کرد
تازه متوجه اشکام شد
ته: معذرت میخوام .. باشه ا/ت معذرت میخوام عشقم من ... من ازت اجازه .....
+نه... ادامه بده ...
نباید بترسم
اون تهیونگه
پسری که واقعا دوسم داره
𝒑𝒂𝒓𝒕61《+18》
اروم جلو اومد ....
با نوک انگشتاش نوازش گونه از روی گونم تا گردن و سینمو لمس کرد ....
به خودم لرزیدم اما قدم از قدم برنداشتم ....
نفسای گرم و داغشو تو گردنم رها کرد یه بوسه خیلی نرم روی گردنم گذاشت ...
انگار که یهو منصرف شده باشه دست از شیطنت کشید و بجاش دستاشو دورم حلقه کرد و منو محکم تو بغلش فشرد ...
ته: خیلی دوست دارم ا/ت
لبخند رو لبم نشست ...
منم دستمو به گردنش رسوندمو بغلش کردم ....
اجازه دادم تو گردنم به نفس کشیدن ادامه بده
+منم دوست دارم
دقیقه ها تو همین حالت گذشت....
دستمو تو موهاش فرو بردم ...
نفساش نامنظم شده بود
+مشکلی نیست
فکر کنم با همین جمله رضایتمو بهش فهموندم
عقب تر رفت و معنی دار نگام کرد که از لباسش گرفتمو دوباره سمت خودم کشیدمش
لبامو خیلی نرم رو لباش گذاشتمو ادامشو به خودش سپردم
دستش قاب صورتم شد و با تسلط بیشتری به بوسیدن هم ادامه دادیم
تهیونگ برام تازگی داشت ....
این اولین بازم نیست ولی درست به اندازه اولین بار هر دختری قلبم داشت از قفسه سینم میزد بیرون ....
تو همون حالت قدم به قدم حرکت میکردیم تا جایی که روی تخت رفتیم و اونو روی خودم دیدم
بوسه های ریز و پیوسته ای که رو جای جای صورتم میزاشت باعث میشد بخندم
دوباره بوسه عمیقی رو لبم گذاشت و با یه گاز محکم ازم جدا شد و نشست ....
تیشرتشو از تنش دراورد .....
زیادی خوبه ....
پوستش مثل برف سفید بود
دستمو اروم رو بدن عضلانیش کشیدم که شیطون بهم خندید ...
سمتم خم شد و لباسمو بالا زد ....
روی شکممو میبوسید ....
قلقلکم میومد ...
قفسه سینم بالا اومد و کمر قوس خاصی گرفت .....
دوست داشتم با موهاش بازی کنم ....
لباسمو بالاتر کشید که دستمو گذاشتم روش
ته: نیازی نیست جایی رو مخفی کنی ... حداقل از من ...
با این حرفش دستمو کنار کشیدم
لباسمو کامل بالا زد و سینه هامو میبوسید
ته: خوبی ؟
استرسمو فهمیده ؟
+ادامه بده
که رفت پایین و شلوارمو از پام دراورد
به دنبال اون لباس زیرمو ام دراورد ...
مطمئنم از خجالت مثل لبو قرمز شده بودم و اونم اینو فهمیده بود ...
با حس کردن داغی زبونش دستمو رو ملافه قفل کردمو چنگ زدم ....
لبمو گاز میگرفتم تا صدایی ازم درنیاد و در عوض ته کاری میکرد نتونم طاقت بیارم .........
بلند شد و دوباره رو خودم دیدمش ....
متفاوت تر...
عضوش بین پام بزرگ و بزرگتر میشد.....
و .......
دوباره حس مزخرف برگشت ....
نمیتونستم چشمامو ببندم
اگه میبستم اونو میدیدم.....
الان دیگه لمسای تهیونگ ازار دهنده بود ....
همش حس میکرد این دستا همون دستان که باهاش حدود سه راند به فاک رفتم اونم بدون هیچ رحمی
+ت.... تهیونگگگگ
با ترس نگام کرد
تازه متوجه اشکام شد
ته: معذرت میخوام .. باشه ا/ت معذرت میخوام عشقم من ... من ازت اجازه .....
+نه... ادامه بده ...
نباید بترسم
اون تهیونگه
پسری که واقعا دوسم داره
۴.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.