رمان آبنبات شیرین من ♥️ پارت دوم
فردا صبح*
وای من کجام؟! من کیم؟! چشمام رو باز کردم
ساعت رو نگاه کردم
وای نه ساعت ۹عه وای دیرم شده بلند شدم
به سوی پایین رفتم
پس مامانم و بابام کجان؟!
ا٫ت: مامان!بابا!
بابا: دختر چرا جیغ می زنی نمی گی ما خوابیدیم!
ا٫ ت: بابا دیرم شده
بابا یجور نگام می کرد که انگار می خواست خونم رو بخوره
بابا: چی می گی دختر امروز تعطیله
مامان: یه روز تعطیل هم نمی زارین بخوابیم ها دونفری خونه رو گذاشتین تو سرتون
داشتیم صبحانه می خوردیم که گوشیم زنگ زد
به طرف گوشی رفتم
ا٫ت: بله؟
..... حدس بزن من کیم!
ا٫ت: کی هستی؟
......می گم حدس بزن
ا٫ت: نمی خوام
.......از بس که بی ذوقی
ا٫ت: خب کی هس........ چوهی خودتی؟
چوهی: ماشاالله بعد یک ساعت شناختی
بیا بیرون همو ببینیم
ا٫ت: باشه اوکیه
حاضر شدم یه لباس پوشیدم
و آرایش کردم و رفتم بیرون( اسلاید بعد لباس)
منتظر بودم که چوهی رو دیدم و دویدم و بغلش کردم
چوهی: بسه کشتی منو
خندیدیم و رفتیم
هرچی دم دست بود خوردیم
آخر سر با چوهی برگشتیم خونه...
وای من کجام؟! من کیم؟! چشمام رو باز کردم
ساعت رو نگاه کردم
وای نه ساعت ۹عه وای دیرم شده بلند شدم
به سوی پایین رفتم
پس مامانم و بابام کجان؟!
ا٫ت: مامان!بابا!
بابا: دختر چرا جیغ می زنی نمی گی ما خوابیدیم!
ا٫ ت: بابا دیرم شده
بابا یجور نگام می کرد که انگار می خواست خونم رو بخوره
بابا: چی می گی دختر امروز تعطیله
مامان: یه روز تعطیل هم نمی زارین بخوابیم ها دونفری خونه رو گذاشتین تو سرتون
داشتیم صبحانه می خوردیم که گوشیم زنگ زد
به طرف گوشی رفتم
ا٫ت: بله؟
..... حدس بزن من کیم!
ا٫ت: کی هستی؟
......می گم حدس بزن
ا٫ت: نمی خوام
.......از بس که بی ذوقی
ا٫ت: خب کی هس........ چوهی خودتی؟
چوهی: ماشاالله بعد یک ساعت شناختی
بیا بیرون همو ببینیم
ا٫ت: باشه اوکیه
حاضر شدم یه لباس پوشیدم
و آرایش کردم و رفتم بیرون( اسلاید بعد لباس)
منتظر بودم که چوهی رو دیدم و دویدم و بغلش کردم
چوهی: بسه کشتی منو
خندیدیم و رفتیم
هرچی دم دست بود خوردیم
آخر سر با چوهی برگشتیم خونه...
۱۰.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.