ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟠
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟠
تهیونگ ♤
☆ سوآه.. لی سوآه
رئیس: لی سوآه؟.. اما.. میتونی اینجا دووم بیاری
☆ خودم رو ثابت میکنم
رئیس: دوستانه میگم بحث قدرت نیست باید بتونی تحمل کنی؟
☆ از پسش برمیام
رئیس: اون رو زمان مشخص میکنه.. اما سوآه اون چمدون توعه؟
سرش رو به عقب چرخوند بدتر از این نمیشد؛ بجز وسایل و لباس هاش تمام مدارکش توی اون چمدون بود
باید پسش میگرفت حتی اگر دنبال کردن مرد منجر به گم شدنش میشد
☆ کمکم کن بگیرمش
رئیس: متأسفم
☆ تو مثلا پلیسی
چند قدم به عقب رفت
رئیس: شاید باوجدان و کاردرست نیستم
☆ واقعا جالبی!
با بازکردن کش از دور مچش، همزمان دستش رو داخل موهاش فرو برد و از جلوی چشمش جمع کرد، گره اول رو زد و سریعتر از همیشه با دو گره بعدی کش رو محکم کرد حالا باید دنبال اون دزد میرفت اگر اون چند ثانیه رو برای صحبت با رئیسش تلف نمیکرد گرفتن سارق خیلی آسونتر میشد، اما حالا بینشون خیلی فاصله افتاده بود البته که دزد متوجه نبود و آروم با چمدون قدم میزد؛ این آروم بودنه برگ برندهای برای سوآه بود، حداقل تا زمانی که متوجه تعقيب شدنش توسط دختر میشد.
[پایان فلش بک]
هنوز نفس نفس میزد و اینبار معلوم نبود بخاطر چیه؟ بخاطرِ دردی که توی بازوش میپیچه یا دویدن و تعقیب کردن شخص؟
هدف سارق براش مبهم بود
اگر میخواست چمدون رو ببره باید بعد از آسیب زدن بهش تو حالتی که هنوز گیج بود چمدون رو برمیداشت، شاید هم میترسید پلیس سر برسه و ثانیه ای رو برای فرار کردن از دست نمیداد!
عاجزانه سرش رو روی چمدون گذاشت شاید اگر اون لحظه کسی ازش میپرسید حست چیه و اون اعتراف میکرد که "ترسیدم" قابل باور نبود، چون حقیقت چهره آروم و بیاحساسش باعث میشد خونسرد بنظر برسه؛ سرش رو کج کرد و چشماش روی ماه متمرکز شد.
همزمان حجم زیادی از هوای ریهش رو خالی کرد، میدونست نمیتونه بیشتر از چند ثانیه چشماش رو باز نگه داره و ازطرفی شاید برای پذیرفتن این حقیقت زیادی مقاومت میکرد.
صدای چکمه های آشنایی رو احساس کرد.. زبونش رو برای خیس کردن لباش روی اونها کشید و گوشه لبش رو گاز گرفت، احتمالا فکر میکرد اینطوری بیدار میمونه..
آروم صداش کرد
☆ عجیب غریب
سوزش سطحیِ لب و زخمِ بازوش برای باز نگه داشتن چشم هاش کافی نبود حالا که خیالش راحت بود، پلک هاش رو آروم روی مردمک مشکی و عمیقش کشید و خوابید
♤ همیشه خودت رو به دردسر میندازی
زیرچونش رو خاروند و همزمان برای بلند کردن سوآه خم شد.
چند ثانیه به صورت معصوم دختر نگاه کرد اون خوب بود حداقل اینطور به نظر میرسید؛ دستمال گلدوزی شدش رو از جیبش بیرون اورد و عرقِ سرد سوآه رو پاک کرد.
باملایمت دست راستش رو زیر سر و دست چپش رو زیر زانو هاش گذاشت ....
تهیونگ ♤
☆ سوآه.. لی سوآه
رئیس: لی سوآه؟.. اما.. میتونی اینجا دووم بیاری
☆ خودم رو ثابت میکنم
رئیس: دوستانه میگم بحث قدرت نیست باید بتونی تحمل کنی؟
☆ از پسش برمیام
رئیس: اون رو زمان مشخص میکنه.. اما سوآه اون چمدون توعه؟
سرش رو به عقب چرخوند بدتر از این نمیشد؛ بجز وسایل و لباس هاش تمام مدارکش توی اون چمدون بود
باید پسش میگرفت حتی اگر دنبال کردن مرد منجر به گم شدنش میشد
☆ کمکم کن بگیرمش
رئیس: متأسفم
☆ تو مثلا پلیسی
چند قدم به عقب رفت
رئیس: شاید باوجدان و کاردرست نیستم
☆ واقعا جالبی!
با بازکردن کش از دور مچش، همزمان دستش رو داخل موهاش فرو برد و از جلوی چشمش جمع کرد، گره اول رو زد و سریعتر از همیشه با دو گره بعدی کش رو محکم کرد حالا باید دنبال اون دزد میرفت اگر اون چند ثانیه رو برای صحبت با رئیسش تلف نمیکرد گرفتن سارق خیلی آسونتر میشد، اما حالا بینشون خیلی فاصله افتاده بود البته که دزد متوجه نبود و آروم با چمدون قدم میزد؛ این آروم بودنه برگ برندهای برای سوآه بود، حداقل تا زمانی که متوجه تعقيب شدنش توسط دختر میشد.
[پایان فلش بک]
هنوز نفس نفس میزد و اینبار معلوم نبود بخاطر چیه؟ بخاطرِ دردی که توی بازوش میپیچه یا دویدن و تعقیب کردن شخص؟
هدف سارق براش مبهم بود
اگر میخواست چمدون رو ببره باید بعد از آسیب زدن بهش تو حالتی که هنوز گیج بود چمدون رو برمیداشت، شاید هم میترسید پلیس سر برسه و ثانیه ای رو برای فرار کردن از دست نمیداد!
عاجزانه سرش رو روی چمدون گذاشت شاید اگر اون لحظه کسی ازش میپرسید حست چیه و اون اعتراف میکرد که "ترسیدم" قابل باور نبود، چون حقیقت چهره آروم و بیاحساسش باعث میشد خونسرد بنظر برسه؛ سرش رو کج کرد و چشماش روی ماه متمرکز شد.
همزمان حجم زیادی از هوای ریهش رو خالی کرد، میدونست نمیتونه بیشتر از چند ثانیه چشماش رو باز نگه داره و ازطرفی شاید برای پذیرفتن این حقیقت زیادی مقاومت میکرد.
صدای چکمه های آشنایی رو احساس کرد.. زبونش رو برای خیس کردن لباش روی اونها کشید و گوشه لبش رو گاز گرفت، احتمالا فکر میکرد اینطوری بیدار میمونه..
آروم صداش کرد
☆ عجیب غریب
سوزش سطحیِ لب و زخمِ بازوش برای باز نگه داشتن چشم هاش کافی نبود حالا که خیالش راحت بود، پلک هاش رو آروم روی مردمک مشکی و عمیقش کشید و خوابید
♤ همیشه خودت رو به دردسر میندازی
زیرچونش رو خاروند و همزمان برای بلند کردن سوآه خم شد.
چند ثانیه به صورت معصوم دختر نگاه کرد اون خوب بود حداقل اینطور به نظر میرسید؛ دستمال گلدوزی شدش رو از جیبش بیرون اورد و عرقِ سرد سوآه رو پاک کرد.
باملایمت دست راستش رو زیر سر و دست چپش رو زیر زانو هاش گذاشت ....
۱۴.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.