ناداستانِ شهرک رویا!
ناداستانِ شهرک رویا!
قسمت ۱
روایت دیروز
اینک نوبت به ما رسیده. مجموعهای از teenager های نسلِ رویا، با مشخصاتی اعم از مُشتی تنبل و بیهدف. لاجرم پیش از هرچیز به ذهنتان برسانم که اینجا ولسوالی آرمانشهر هست و طَبْع، حکم میکند به تَبَعِ دیستوپیا قدم بزنیم. همچنین لازم به ذکر است که از خیابانِ توت، تا بنبستِ شهرک و مدرسهی شاتوت؛ نمایندگیِ نظارت بر رفتارِ رعیت وجود دارد، و صیانت از این حقوقِ ارباب. هرچند در صورتِ عدم ادراک هم میتوانید مراجعه کنید به کمیتهی برگزیدگیِ اکسپلور، واقع در شبکه های اجتماعی؛ با پسوردِ زندگیِ مجازی و شعارِ سویههای حقیقی، موسوم به زوزه.
چهل دقیقه بعد، وسط ایرانم و عبور میکنم از دروازهْ امارت. امارتِ ما اگرچه ایرانی است، لکن بر مبنای نظریهی مدیریتِ افغانی اداره میشود. ما طالبانِ تأملیم ولی زنده باد امتحاناتِ خارجی مدارس.
کمی میچرخم به سمتِ جایگاه. میترسم از اینکه پهلوان و قراضهاش نباشد، آخر سگِ اون مَشتی هم میارزد به جِتْسعیدِ آقا سِیِّد. آقا سید موجود عجیبی است. اصلا فکر کردن به آقا سید هم حالم را به هم میزند. نامردی بود مثل مابقی مردانی که دیده بودم. از عجایب روزگار. بگذریم...
ما همسایههای ایالت را به رسمیت نمیشناسیم، اِلّا باغِستان که خودمان در امور داخلیاش دخالت میکنیم. به همین خاطر است که شبها اگر تشریف بیاورید سیوسه پل، آوازِ زیر پل را با «قلیون» استعمال خواهید کرد. بَه بَه!
قابل توجهِ کاربرانِ سیگاری، به این مقوله میگویند؛ وینستون لایت.
البته با این وضعیت، آدم مجذوب باشد، ولی میخکوب نباشد. چِرایَش را هم هر وقت خودم فهمیدم مینویسم.
جامعه قلبِ کپشن نویس را لایک میکند، اما این گوشهها یک علامت لایکی هم میفرستد به خَطِ نویسنده. یک لایکِ خوشگل؛ ترکیب شده با بیلاخ.
لاجرم زنده باد خنجرهایی که از پشت میخورَد توی نقاط ضعفم :)
#ادامه_دارد
قسمت ۱
روایت دیروز
اینک نوبت به ما رسیده. مجموعهای از teenager های نسلِ رویا، با مشخصاتی اعم از مُشتی تنبل و بیهدف. لاجرم پیش از هرچیز به ذهنتان برسانم که اینجا ولسوالی آرمانشهر هست و طَبْع، حکم میکند به تَبَعِ دیستوپیا قدم بزنیم. همچنین لازم به ذکر است که از خیابانِ توت، تا بنبستِ شهرک و مدرسهی شاتوت؛ نمایندگیِ نظارت بر رفتارِ رعیت وجود دارد، و صیانت از این حقوقِ ارباب. هرچند در صورتِ عدم ادراک هم میتوانید مراجعه کنید به کمیتهی برگزیدگیِ اکسپلور، واقع در شبکه های اجتماعی؛ با پسوردِ زندگیِ مجازی و شعارِ سویههای حقیقی، موسوم به زوزه.
چهل دقیقه بعد، وسط ایرانم و عبور میکنم از دروازهْ امارت. امارتِ ما اگرچه ایرانی است، لکن بر مبنای نظریهی مدیریتِ افغانی اداره میشود. ما طالبانِ تأملیم ولی زنده باد امتحاناتِ خارجی مدارس.
کمی میچرخم به سمتِ جایگاه. میترسم از اینکه پهلوان و قراضهاش نباشد، آخر سگِ اون مَشتی هم میارزد به جِتْسعیدِ آقا سِیِّد. آقا سید موجود عجیبی است. اصلا فکر کردن به آقا سید هم حالم را به هم میزند. نامردی بود مثل مابقی مردانی که دیده بودم. از عجایب روزگار. بگذریم...
ما همسایههای ایالت را به رسمیت نمیشناسیم، اِلّا باغِستان که خودمان در امور داخلیاش دخالت میکنیم. به همین خاطر است که شبها اگر تشریف بیاورید سیوسه پل، آوازِ زیر پل را با «قلیون» استعمال خواهید کرد. بَه بَه!
قابل توجهِ کاربرانِ سیگاری، به این مقوله میگویند؛ وینستون لایت.
البته با این وضعیت، آدم مجذوب باشد، ولی میخکوب نباشد. چِرایَش را هم هر وقت خودم فهمیدم مینویسم.
جامعه قلبِ کپشن نویس را لایک میکند، اما این گوشهها یک علامت لایکی هم میفرستد به خَطِ نویسنده. یک لایکِ خوشگل؛ ترکیب شده با بیلاخ.
لاجرم زنده باد خنجرهایی که از پشت میخورَد توی نقاط ضعفم :)
#ادامه_دارد
۱۷.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳