bad girl p: 130
شمارشو دادم به هکر باند که هک کنه
بعدنیم ساعت زنگ زد و گف کع شمارش مسدود شده
1هفته ای میگذره دو بار با شماره های مختلف پیام داد ولی دیگه خبری ازش نبود منم بیخیال شدم
امروز شرکت تعطیل بود و هیچ کاریم نداشتم کارای باندم دیروز به همشون رسیدم عینه چی حوصلم سر رفته بود با خودم گفتم برم بیرون ی هوایی بخورم رفتم لباس پوشیدم(اسلاید1)یادم افتاد به کوک نگفتم که میخوام برم بیرون
همینجوری که از پله ها پایین میرفتم کوک صدا زدم
هانا: کوک(داد) کجایی
صداش از تو سالن میومد که گف
•اینجام•
رفتم تو سالن تا چشمش افتاد بهم گف
کوک: جایی میری
هانا: میخوام برم بیرون
کوک: منم میام اخرین باری که تنهایی رفتی بیرون که خودت میدونی چیشد
هانا: هی نزنش تو سرم، با بادیگاردا میرم
کوک: هیچکس بهتر از خودم نمیتونه مراقبت باشه صب کن لباس بپوشم
هانا: زودباش
نشستم رو دسته مبل کوک اومد سمتم سرمو بوس کرد و رف تا لباس بپوشه
منم منتظرش همونجا نشستم تا بیاد
ی نگا به ساعت مچی تو دستم کردم دقیقا20دقیقه گذشته بود که هنوزم نیومده بود
هانا: جئون جونگ کوک زودباش دیگه(داد)
حنجرمو پاره کردم اصن نمیدونم شنید یا نه
کوک: اومدم
بلاخره تشریف اوورد
هانا: چرا همیشه انقد طولش میدی زودباش بریم
کوک: چمیدونم تا لباس انتخاب کنم و بپوشم زمان میبره
هانا: بحث باهات فایده نداره زودباش بریم
از پشت هلش دادم سمت در
****
کوک داش ماشین و پارک میکرد منم کنار جاده منتظرش بودم تا بیاد
داش از خیابون رد میشد که همون لحظه ی پیام برام اومد بدون اینکه گوشیو باز کنم پیامو خوندم که نوشته بود« باید حرفمو جدی میگرفتی و ازش جدا میشدی جئون هانا»
سرمو گرفتم بالا ی ماشین نزدیک بود به کوک بزنع کوک حواسش به ماشینی که نزدیک بهش بزنه نبود
بعدنیم ساعت زنگ زد و گف کع شمارش مسدود شده
1هفته ای میگذره دو بار با شماره های مختلف پیام داد ولی دیگه خبری ازش نبود منم بیخیال شدم
امروز شرکت تعطیل بود و هیچ کاریم نداشتم کارای باندم دیروز به همشون رسیدم عینه چی حوصلم سر رفته بود با خودم گفتم برم بیرون ی هوایی بخورم رفتم لباس پوشیدم(اسلاید1)یادم افتاد به کوک نگفتم که میخوام برم بیرون
همینجوری که از پله ها پایین میرفتم کوک صدا زدم
هانا: کوک(داد) کجایی
صداش از تو سالن میومد که گف
•اینجام•
رفتم تو سالن تا چشمش افتاد بهم گف
کوک: جایی میری
هانا: میخوام برم بیرون
کوک: منم میام اخرین باری که تنهایی رفتی بیرون که خودت میدونی چیشد
هانا: هی نزنش تو سرم، با بادیگاردا میرم
کوک: هیچکس بهتر از خودم نمیتونه مراقبت باشه صب کن لباس بپوشم
هانا: زودباش
نشستم رو دسته مبل کوک اومد سمتم سرمو بوس کرد و رف تا لباس بپوشه
منم منتظرش همونجا نشستم تا بیاد
ی نگا به ساعت مچی تو دستم کردم دقیقا20دقیقه گذشته بود که هنوزم نیومده بود
هانا: جئون جونگ کوک زودباش دیگه(داد)
حنجرمو پاره کردم اصن نمیدونم شنید یا نه
کوک: اومدم
بلاخره تشریف اوورد
هانا: چرا همیشه انقد طولش میدی زودباش بریم
کوک: چمیدونم تا لباس انتخاب کنم و بپوشم زمان میبره
هانا: بحث باهات فایده نداره زودباش بریم
از پشت هلش دادم سمت در
****
کوک داش ماشین و پارک میکرد منم کنار جاده منتظرش بودم تا بیاد
داش از خیابون رد میشد که همون لحظه ی پیام برام اومد بدون اینکه گوشیو باز کنم پیامو خوندم که نوشته بود« باید حرفمو جدی میگرفتی و ازش جدا میشدی جئون هانا»
سرمو گرفتم بالا ی ماشین نزدیک بود به کوک بزنع کوک حواسش به ماشینی که نزدیک بهش بزنه نبود
۲.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.