ادامه پارت۲۴(جانشد)
. حق و به بنفشه دادم. هيکل خفنش بدجوري روي اعصاب راه مي رفت. آستينش و تا آرنج بالا زد که کثيف نشه و اون وقت تازه ما دستاي پر مو و عضلاني اش و ديديم. رگ هاي دستاش حسابي برجسته شده و دلبري مي کرد. مچ دستش قوي و ستبر بود و دستبند چرمي دور اون بسته شده بود. به مچ دست راستش هم ساعت بزرگ استيلي بسته بود که پيدا بود مارک دار است ولي مارکش و نمي ديدم. بنفشه زمزمه کرد:
- يا امام موسي بن باقر. من غش!
من و شبنم نگاهي به هم کرديم و زديم زير خنده. بنفشه گفت:
- درد و مرض! خنده داره؟
شبنم که از زور خنده اشک از چشماش مي اومد گفت:
- امام موسي بن باقر امام چندم ماست؟
- چه مي دونم؟ گير دادينا.
اون حرص مي خورد و ما مي خنديديم. غذاي پسرها زودتر از ما تموم شد و بلند شدن. شبنم ناليد:
- نرين تو رو خدا. زوده حالا!
از زير ميز پاشو لگد کردم که آخش بلند شد. فربد رو به پسر چشم سبزِ گفت:
لایک کامنت یادتون نره به ۱۰۰ تا برسیم ۱۰ پارت میدم بهتون
- يا امام موسي بن باقر. من غش!
من و شبنم نگاهي به هم کرديم و زديم زير خنده. بنفشه گفت:
- درد و مرض! خنده داره؟
شبنم که از زور خنده اشک از چشماش مي اومد گفت:
- امام موسي بن باقر امام چندم ماست؟
- چه مي دونم؟ گير دادينا.
اون حرص مي خورد و ما مي خنديديم. غذاي پسرها زودتر از ما تموم شد و بلند شدن. شبنم ناليد:
- نرين تو رو خدا. زوده حالا!
از زير ميز پاشو لگد کردم که آخش بلند شد. فربد رو به پسر چشم سبزِ گفت:
لایک کامنت یادتون نره به ۱۰۰ تا برسیم ۱۰ پارت میدم بهتون
۱.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.