آوای دروغین
فصل دوم
پارت نوزدهم
سپهر با حالت مغمومی گفت:من شکست عشقی خوردم
اول فکر کردم شوخی میکنه ولی با قطره اشکی که از گوشهی چشمش سر خورد جا خوردم...جدا ناراحته؟
یه نگاه به همه کردم که کاملا عادی به سپهر نگاه میکردن...نگاه سارا به من که کپ کرده بودم خورد
سارا:بابا باور نکن این مارموزو
همزمان لگد آرومی به کمر پرهام زد
سارا:این یه مارمولکیه که یکم زور بزنه اشکش درمیاد
پرهام کمرشو ماساژ داد و گفت:بیشعور اینم یه استعداده خب
سارا خواست لگد دیگهای بزنه که نیکا گفت:عه نزن نزن...شام امشب با پرهام و سپهره...الان میخواد سرمون کلاه بزاره که کمر منو ناقص کردید من شام نمیزارم درد میکنه
ابروهام بالا رفت که پارسا گفت:بلاکش کردم
پرهام:کو؟ببینم
پارسا گوشیشو به سمت پرهام گرفت و اونم با حالت فیلسوفانهای گفت:آنبلاکش کنی جرت میدم...اصلا تو به این دسته گلی حیفی بری دست اون عوضی
پارسا ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه بابا؟
پرهام:جون تو
نیکا:آوینا تو چرا انقدر ساکتی؟
شالمو که باهاش بازی میکردم ول کردم که غزاله یهو با شور گفت:تو از کره جنوبی اومدی نه؟
+آره
غزاله:باورم نمیشه یکی آرزوهای منو زندگی کرده
+چطور؟
غزاله:یکی از آرزوهای دیرینه بچگی من رفتن به کره و فرانسه بود...الانم ولت نمیکنم...ببینم تا حالا یکی از آدمای معروف اونجا رو دیدی؟
تا خواستم چیزی بگم گفت:وایسا
پاشد و به سمت آشپزخونه رفت و بعد با یه کیسه پر تخمه و یه پیش دستی برگشت و روبروم نشست...مشتشو پر تخمه کرد و گفت:حالا بگو
بعد لگدی به سپهر که روی زمین نشسته بود زد و گفت:تن لشتو جمع کن با پرهام برین شام درست کنین گشنمه
میتونم بگم دقیقا تا وقتی که صدای جیغ پرهام از آشپزخونه بلند شد منو بازجویی کرد و تخمه شکوند
با صدای جیغ پرهام یه لشکر آدم بلند شدیم و به سمت آشپزخونه یورش بردیم و با دیدن پرهام که روی صندلی افتاده بود و خودشو باد میزد نگران شدیم
پرهام:آی انگشتم...آی انگشتم قطع شد...وای فشارم افتاد...فشارم
جلو رفتم و با دیدن یه نیمچه زخم روی انگشتش پوکر شدم...واسه این جیغ میزد؟
سپهر یه پس گردنی بهش زد و گفت:پاشو بینم...مرد گنده عین کروکدیل جیغ میزنه
پرهام دوباره جیغ زد:داره ازم خون میره...وای...سیما تو گروه خونیت با من یکیه اگه خون لازم شدم بهم خون بده
سیما:شیطونه میگه بزن ناقصش کن...دِ آخه واسه این چصه زخم مارو کشوندی اینجا؟
پرهام:چصه زخم؟داره ازم کیلو کیلو خون میره
سیما:آره جون خودت...جمعا یه قطره خون ازش نرفته بعد اومده واسه من نوحه میخونه
ولی انصافا وایب گروهشون خیلی خوب بود و آدم انرژی مثبت میگرفت
پارت نوزدهم
سپهر با حالت مغمومی گفت:من شکست عشقی خوردم
اول فکر کردم شوخی میکنه ولی با قطره اشکی که از گوشهی چشمش سر خورد جا خوردم...جدا ناراحته؟
یه نگاه به همه کردم که کاملا عادی به سپهر نگاه میکردن...نگاه سارا به من که کپ کرده بودم خورد
سارا:بابا باور نکن این مارموزو
همزمان لگد آرومی به کمر پرهام زد
سارا:این یه مارمولکیه که یکم زور بزنه اشکش درمیاد
پرهام کمرشو ماساژ داد و گفت:بیشعور اینم یه استعداده خب
سارا خواست لگد دیگهای بزنه که نیکا گفت:عه نزن نزن...شام امشب با پرهام و سپهره...الان میخواد سرمون کلاه بزاره که کمر منو ناقص کردید من شام نمیزارم درد میکنه
ابروهام بالا رفت که پارسا گفت:بلاکش کردم
پرهام:کو؟ببینم
پارسا گوشیشو به سمت پرهام گرفت و اونم با حالت فیلسوفانهای گفت:آنبلاکش کنی جرت میدم...اصلا تو به این دسته گلی حیفی بری دست اون عوضی
پارسا ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه بابا؟
پرهام:جون تو
نیکا:آوینا تو چرا انقدر ساکتی؟
شالمو که باهاش بازی میکردم ول کردم که غزاله یهو با شور گفت:تو از کره جنوبی اومدی نه؟
+آره
غزاله:باورم نمیشه یکی آرزوهای منو زندگی کرده
+چطور؟
غزاله:یکی از آرزوهای دیرینه بچگی من رفتن به کره و فرانسه بود...الانم ولت نمیکنم...ببینم تا حالا یکی از آدمای معروف اونجا رو دیدی؟
تا خواستم چیزی بگم گفت:وایسا
پاشد و به سمت آشپزخونه رفت و بعد با یه کیسه پر تخمه و یه پیش دستی برگشت و روبروم نشست...مشتشو پر تخمه کرد و گفت:حالا بگو
بعد لگدی به سپهر که روی زمین نشسته بود زد و گفت:تن لشتو جمع کن با پرهام برین شام درست کنین گشنمه
میتونم بگم دقیقا تا وقتی که صدای جیغ پرهام از آشپزخونه بلند شد منو بازجویی کرد و تخمه شکوند
با صدای جیغ پرهام یه لشکر آدم بلند شدیم و به سمت آشپزخونه یورش بردیم و با دیدن پرهام که روی صندلی افتاده بود و خودشو باد میزد نگران شدیم
پرهام:آی انگشتم...آی انگشتم قطع شد...وای فشارم افتاد...فشارم
جلو رفتم و با دیدن یه نیمچه زخم روی انگشتش پوکر شدم...واسه این جیغ میزد؟
سپهر یه پس گردنی بهش زد و گفت:پاشو بینم...مرد گنده عین کروکدیل جیغ میزنه
پرهام دوباره جیغ زد:داره ازم خون میره...وای...سیما تو گروه خونیت با من یکیه اگه خون لازم شدم بهم خون بده
سیما:شیطونه میگه بزن ناقصش کن...دِ آخه واسه این چصه زخم مارو کشوندی اینجا؟
پرهام:چصه زخم؟داره ازم کیلو کیلو خون میره
سیما:آره جون خودت...جمعا یه قطره خون ازش نرفته بعد اومده واسه من نوحه میخونه
ولی انصافا وایب گروهشون خیلی خوب بود و آدم انرژی مثبت میگرفت
۳.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.