فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p3
*از زبان هایون*
بعد از اون روز، من و یونا و هانول همیشه یک ساعت رو با خانم لی هنرهای رزمی تمرین میکنیم
اما هنوز ازمون به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده میشه
نشسته بودیم داشتیم باهم حرف میزدیم که یه مرد جدید اومد و مارو بلند کرد و بستمون....
اومدن و مواد هم آوردن... امروز چهارتا مواد رو رومون امتحان کرده بودن
حال هممون بد بود.... یهویی معدم درد گرفت و جیغم رفت رو هوا: آیییییییی معدممممم.... آییییییییییی
هیچکدومشون حال منو چک نکردن، میخواستن بندازنم تو سلول که خانم لی میاد
خانم لی: چیشده؟
مرده: این دختر معدش درد میکنه کل مخفیگاه رو گذاشته رو هوا
خانم لی: چی؟
و سریع اومد و معاینم کرد
خانم لی: چندتا مواد رو روش امتحان کردی؟
مرده: چهارتا
خانم لی: میخوای لون دخترو بکشییی؟ به چه حقی اینقدر زیاد به خوردشون دادی؟ برو برام سرم و چی بیار... حالش خیلی بده
یه روز کامل رو من توی اتاق بستری بودم
.............
الان پنج سال گذشته
ما هنوزم اسیریم.... امروز حال خانم کیم خوب نبود... خیلی نگرانش بودیم، با اینکه جز این گروه خلافکاره ولی خیلی بهمون کمک کرده
شب بود و ماهم توی سلول بودیم... یهو خانم کیم با سرعت اومد دم در سلول و درو باز کرد... دستمو با عجله گرفت
دست سه تامونو گرفت.... دستاش خونی بودن... آئورت شکمیش زخمی شده بود
خانم کیم: دخترا بهم گوش کنیم، فقط دوسال، دوسال دیگه صبر کنین، وقتی خواستن منتقل تون کنن... فرار کنین، من به شما هنرهای رزمی رو یاد دادم، من یه پلیسم،، میخواستم هممون رو نجات بدم که فهمیدن، مراقب خودتون باشین و دوسال دیگه از این قبرستون برین بیرون
یهو همه ی نگهبانا ریختن داخل سلول و به زور مارو جدا کردن و بعد از اون دیگه هیچوقت خانم کیم رو ندیدیم چون مرده بود
بعد از اون روز، من و یونا و هانول همیشه یک ساعت رو با خانم لی هنرهای رزمی تمرین میکنیم
اما هنوز ازمون به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده میشه
نشسته بودیم داشتیم باهم حرف میزدیم که یه مرد جدید اومد و مارو بلند کرد و بستمون....
اومدن و مواد هم آوردن... امروز چهارتا مواد رو رومون امتحان کرده بودن
حال هممون بد بود.... یهویی معدم درد گرفت و جیغم رفت رو هوا: آیییییییی معدممممم.... آییییییییییی
هیچکدومشون حال منو چک نکردن، میخواستن بندازنم تو سلول که خانم لی میاد
خانم لی: چیشده؟
مرده: این دختر معدش درد میکنه کل مخفیگاه رو گذاشته رو هوا
خانم لی: چی؟
و سریع اومد و معاینم کرد
خانم لی: چندتا مواد رو روش امتحان کردی؟
مرده: چهارتا
خانم لی: میخوای لون دخترو بکشییی؟ به چه حقی اینقدر زیاد به خوردشون دادی؟ برو برام سرم و چی بیار... حالش خیلی بده
یه روز کامل رو من توی اتاق بستری بودم
.............
الان پنج سال گذشته
ما هنوزم اسیریم.... امروز حال خانم کیم خوب نبود... خیلی نگرانش بودیم، با اینکه جز این گروه خلافکاره ولی خیلی بهمون کمک کرده
شب بود و ماهم توی سلول بودیم... یهو خانم کیم با سرعت اومد دم در سلول و درو باز کرد... دستمو با عجله گرفت
دست سه تامونو گرفت.... دستاش خونی بودن... آئورت شکمیش زخمی شده بود
خانم کیم: دخترا بهم گوش کنیم، فقط دوسال، دوسال دیگه صبر کنین، وقتی خواستن منتقل تون کنن... فرار کنین، من به شما هنرهای رزمی رو یاد دادم، من یه پلیسم،، میخواستم هممون رو نجات بدم که فهمیدن، مراقب خودتون باشین و دوسال دیگه از این قبرستون برین بیرون
یهو همه ی نگهبانا ریختن داخل سلول و به زور مارو جدا کردن و بعد از اون دیگه هیچوقت خانم کیم رو ندیدیم چون مرده بود
۵.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.