عشق ناگهانی پارت۱۶
رفتیم پایین و
جینکوک: مگه قرار نبود بریم استخر
ته: راست میگن دیگه
یونگی: خیله خب بابا دنبال بیاید
یه طبقه رفتیم پایین که رسیدیم به استخر
نامجون: واووو
کوک: تو چجوری پول این خونرو جور کردی
یونگی: از پدرم به ارث رسیده
جین: تک فرزندی؟
یونگی: اوهوم. خیله خب اون کمدو میبینید برید از توش ش.. رت استخری بردارید
همه: باشه
منم رفتم مایو خودمو برداشتم و پوشیدم
اومد دوباره تو استخر دیدم همشون تو استخرن
من شیرجه زدم تو استخر عمق استخر یکم زیاده مخصوصا هرچی جلوتر بری ولی من و ته شنا بلدیم
یونگی: خوش میگذره؟
همه: بله
دیدم جیمین تو فکره رفتم پیشش
یونگی: چاگیا
جیمین: هوم
یونگی: خوبی
جیمین: ا اره
یونگی: گفتم که نگران نباش
جیمین: نگران نیستم ددی
یونگی: ددی مطمئن باشه؟
جیمین: اره. من میرم دور و ور استخر شنا کنم ببینم چیزی که تو فکرمرو میتونم انجام بدم
یونگی: باشه منم میرم پیش بچه ها
داشتم با کوک و تهیونگ حرف میزدم که
تهیونگ: یونگی(اشاره به جیمین)
دیدم جیمین داره غرق میشه یه لحظه دنیا برام سیاه شد با سریع ترین حالتم رسیدم بهش از تب درش اوردم دستام و رو هم قفل کردم و میزدم به سینش تا اب بیرون بیاد
جیمین:(سرفه) خوبم بابا خوبم
بدون توجه به بقیه گرفتمش تو بغلم و لباشو بوسیدم
یونگی: دیگه چشم ازت بر نمیدارم
جیمین: یونگی ای.. این چه کاری بود
یونگی: یعنی حق ندارم بیبیمو ببوسم
جیمین: نه جلو بقیه
همه: مشکلی نداره
یونگی: دیدی
جیمین:....
بایییی👋🏻
جینکوک: مگه قرار نبود بریم استخر
ته: راست میگن دیگه
یونگی: خیله خب بابا دنبال بیاید
یه طبقه رفتیم پایین که رسیدیم به استخر
نامجون: واووو
کوک: تو چجوری پول این خونرو جور کردی
یونگی: از پدرم به ارث رسیده
جین: تک فرزندی؟
یونگی: اوهوم. خیله خب اون کمدو میبینید برید از توش ش.. رت استخری بردارید
همه: باشه
منم رفتم مایو خودمو برداشتم و پوشیدم
اومد دوباره تو استخر دیدم همشون تو استخرن
من شیرجه زدم تو استخر عمق استخر یکم زیاده مخصوصا هرچی جلوتر بری ولی من و ته شنا بلدیم
یونگی: خوش میگذره؟
همه: بله
دیدم جیمین تو فکره رفتم پیشش
یونگی: چاگیا
جیمین: هوم
یونگی: خوبی
جیمین: ا اره
یونگی: گفتم که نگران نباش
جیمین: نگران نیستم ددی
یونگی: ددی مطمئن باشه؟
جیمین: اره. من میرم دور و ور استخر شنا کنم ببینم چیزی که تو فکرمرو میتونم انجام بدم
یونگی: باشه منم میرم پیش بچه ها
داشتم با کوک و تهیونگ حرف میزدم که
تهیونگ: یونگی(اشاره به جیمین)
دیدم جیمین داره غرق میشه یه لحظه دنیا برام سیاه شد با سریع ترین حالتم رسیدم بهش از تب درش اوردم دستام و رو هم قفل کردم و میزدم به سینش تا اب بیرون بیاد
جیمین:(سرفه) خوبم بابا خوبم
بدون توجه به بقیه گرفتمش تو بغلم و لباشو بوسیدم
یونگی: دیگه چشم ازت بر نمیدارم
جیمین: یونگی ای.. این چه کاری بود
یونگی: یعنی حق ندارم بیبیمو ببوسم
جیمین: نه جلو بقیه
همه: مشکلی نداره
یونگی: دیدی
جیمین:....
بایییی👋🏻
۱.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.