P6چند پارتی لینو «قاب عکس خونی»
افسر کیم گفت : «قربان جنازه ای وجود نداره» گفتیم : «چی مگه میشه؟» افسر کیم گفت «بله قربان نه اثری از خون خشک اینجا وجود داره نه جنازه ای» هان رو به من برگشت و گفت : «دیدی گفتم» اما من گفتم : «هان انقد زود گول نخور نبودن جنازه دلیل بر این نیست که اون خواهرت یوکی رو نکشته شاید بعد کشتنش صحنه رو دستکاری کرده» هان گفت : «ولی من هنوزم هم باهات مخالفم» از سر کلافگی پوفی کشیدم و چشمانم رو روی هم فشار دادم بعد دفترچه ام رو از جیبم بیرون کشیدم و موارد رو یادداشت کردم میشه گفت تقریبا 3 ساعت و نیم درگیر پرونده بودیم اما بدون داشتن سرنخ های درست و حسابی با نا امیدی به طرف اداره ی پلیس راهی شدیم هان هم باهامون اومد وقتی رسیدیم خیلی عصبی و کلافه بودم برای همین پرونده رو گوشه ی میز انداختم و سرم رو توی دستام گرفتم که یکدفعه در باز شد و من و هان متعجب به پشت سرمون نگاه کردیم وای خدای بزرگ هایجین بود به قدری امروز سرم شلوغ بود که فراموش کردم هایجین قراره برگرده با دیدنش لبخند بزرگی روی صورتم نقش بست و با اشتیاق بهش سلام کردم و رفتم و بغلش کردم لبخندی زد و گفت : «بهبه جناب کارآگاه مشتاق دیدار» گفتم : «شما چه خبر افسر هوانگ؟» من و هایجین در حال احوالپرسی بودیم که یهو هان گفت : «پس شما خواهر هیون هستین خوشبختم» و دستش رو به طرف هایجین دراز کرد هایجین هم لبخندی زد و متقابلا دست هان رو گرفت و گفت : «شما هم باید برادر یوکی باشید» با گفتن اسم یوکی من و هان سرمون رو پایین انداختیم و از طرفی نمیدونستیم چطوری قضیه رو به هایجین بگیم چون یوکی و ا/ت هر دو بهترین دوستای هایجین بودن و هر سه تاشون خیلی همو دوست داشتن اما بعد از 6 سال هایجین بخاطر یک ماموریت مجبور شد به پاریس سفر کنه و حالا 3 ماه گذشته و بلاخره از فرانسه برگشته اما اگر درباره ی پرونده چیزی بفهمه معلوم نیست چی میشه سریع خودمون رو جمع و جور کردیم که هایجین بهمون شک نکنه رفتم پشت میزم تا پرونده رو بررسی کنم اما از شانس بدم هایجین دنبالم اومد و به محض دیدن اسم یوکی و
ا/ت با تعجب گفت : «لینو این چیه؟»گفتم : «ای وااااااااااااااااای بدبخت شدیم» هایجین گفت : «پرونده رو بده به من» گفتم : «نه گوش کن ببین چی میگم» حرفم رو قطع کرد و تن صداش رو کمی بالاتر برد و دوباره گفت : «لینو پرونده رو بده به من» گفتم : «باشه باشه آروم باش بیا بگیر» در صدم ثانیه پرونده رو از دستم قاپید و بازش کرد با دیدن اسم ا/ت به عنوانِ قاتل و اسم یوکی به عنوان مقتول رنگش پرید و چشماش گرد شد و گفت : «این...این که... یوکی... این ا/ت...» هان پشت سرش وایساده بود و لبش رو با دندوناش گاز می گرفت که یهو...
ا/ت با تعجب گفت : «لینو این چیه؟»گفتم : «ای وااااااااااااااااای بدبخت شدیم» هایجین گفت : «پرونده رو بده به من» گفتم : «نه گوش کن ببین چی میگم» حرفم رو قطع کرد و تن صداش رو کمی بالاتر برد و دوباره گفت : «لینو پرونده رو بده به من» گفتم : «باشه باشه آروم باش بیا بگیر» در صدم ثانیه پرونده رو از دستم قاپید و بازش کرد با دیدن اسم ا/ت به عنوانِ قاتل و اسم یوکی به عنوان مقتول رنگش پرید و چشماش گرد شد و گفت : «این...این که... یوکی... این ا/ت...» هان پشت سرش وایساده بود و لبش رو با دندوناش گاز می گرفت که یهو...
۲.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.