فیک پادشاه قلب من پارت ۱۴
سوآ:بانوی من آرومتر
+ها؟..اها باش
دستش رو ول کردم
سوآ:بانکی من باید بخوابید
+هعی..من هيج وقت زود نخوابیدم
سوآ:هان؟
+هیچی بیا بریم
سوآ:چشم
...............................................
به سقف نگاه میکردم که در باز شد...تهیونگ اومد داخل
خودمو زدم به خواب...آروم آروم اومد و لباسش رو در آورد(منحرف نباش از زیر لباس داره😑) و کنارم دراز کشید...
یکم خودم رو آروم کشیدم اونور...که با دستش مانع ام شد و منو کشید به طرف خودش...محکم بغلم کرد
سرشو آورد جلو جوری که نفس هاش به گردنم میخورد و باعث میشد مور مورم بشم
ضربان قلبم تند تند میزد...چرا هر وقت بهم نزدیک میشه اینجوری میشم؟
آروم دره گوشم گفت:مادرم اینجاس بخواب
با حرفش ساکت شدم و برگشتم طرفش...لجبازیم گل کرده بود
+اما من نمیخوام که بغلت باشم...چه بهتر که ملکه مادر فکر کنه رابطمون بهم خو...
که لبش رو چسبوند به لبم...برای لحظه ای آروم شدم..لبش رو برداشت
_حالا شد...بخواب
برگشتم...
رفتم تو فکر...چرا وقتی میبوستم نمیخوام ازش جدا بشم؟و....
بعد از مدتی کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد...
لایک و کامنت بزار بعد برو بعدیو بخون
+ها؟..اها باش
دستش رو ول کردم
سوآ:بانکی من باید بخوابید
+هعی..من هيج وقت زود نخوابیدم
سوآ:هان؟
+هیچی بیا بریم
سوآ:چشم
...............................................
به سقف نگاه میکردم که در باز شد...تهیونگ اومد داخل
خودمو زدم به خواب...آروم آروم اومد و لباسش رو در آورد(منحرف نباش از زیر لباس داره😑) و کنارم دراز کشید...
یکم خودم رو آروم کشیدم اونور...که با دستش مانع ام شد و منو کشید به طرف خودش...محکم بغلم کرد
سرشو آورد جلو جوری که نفس هاش به گردنم میخورد و باعث میشد مور مورم بشم
ضربان قلبم تند تند میزد...چرا هر وقت بهم نزدیک میشه اینجوری میشم؟
آروم دره گوشم گفت:مادرم اینجاس بخواب
با حرفش ساکت شدم و برگشتم طرفش...لجبازیم گل کرده بود
+اما من نمیخوام که بغلت باشم...چه بهتر که ملکه مادر فکر کنه رابطمون بهم خو...
که لبش رو چسبوند به لبم...برای لحظه ای آروم شدم..لبش رو برداشت
_حالا شد...بخواب
برگشتم...
رفتم تو فکر...چرا وقتی میبوستم نمیخوام ازش جدا بشم؟و....
بعد از مدتی کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد...
لایک و کامنت بزار بعد برو بعدیو بخون
۹.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.