my dear patient part 1
ا/ت ویو:
دوماه میگذره
از روزی که فهمیدم مریضم
از روزی که فهمیدم خیلی دردناک میمیرم
از روزی که بدون هیچ دلیلی کوکو ترک کردم
از روزی که توی این بار کثیف شروع به کار کردم!
رفتمو نوشیدنیه مردی رو روی میزش گذاشتم
م:به به خوشگله کجا میخوای بری؟؟
یکم بشین...یه نوشیدنی مهمونت کنم..
+خیلی ممنون احتیاجی نیست
*خواستم برم که دستمو گرفت و کشید و بعد لنگه کفشی از دور توی سرش فرود اومد
کوک بود...اینجا چیکار میکرد؟؟
اومدو دستمو گرفت و به سمت عمارت کشید
منو پت کرد روی تختی که قبلا مال خودم بود
_اونجا چه غلطی میکردیی؟؟
اون مرتیکه چیکارت داشتتت؟؟؟
منو ول کردی تا با اون مرتیکه باشیییی
*معلوم بود خیلی نوشیده عصبی و ناراحت بود...از من!
و پاش...اون پایی که بدون کفش باهاش اومده بود زخمی بود...خونریزی میکرد..
+ک..کوک...بشین..
_به منن نگووو چیکار کنممم
+پاتت داره خونریزیی میکنهه ووو تا نزاریی خوبش کنم هیچچ توضیحیی نمیدممم
_مگه من اصلا برات مهمم که خونریزیشوو بند بیاریی
+خودتم خوب جواب این سوالو میدونی پس بگیر بشین
*به زور نشوندمش
پاشو پانسمان کردم که دیدم داره گریه میکنه
+هی...چرا گریه میکنی کوک؟
_دیگه بهم نمیگی بانی نه؟بهم کوکی نمیگی نه؟
دیگه مثل قبل دوسم نداری نه؟
چرا ترکم کردی؟
چیکار کرده بودم مگه؟
میشه برگردی؟؟
+کوک مجبور بودم برم
_من کاری کردم؟
+نه
_تو کاری کردی؟
+نه
_کسی کاری کرده؟
+نه
_میشه بهم توضیح بدی؟
+ن...نه...
_باشه...حالا که اینطوره....تو اولین روز به عنوان یه خدمتکار اومده بودی اینجا
و به عنوان همونم کارتو اینجا ایدامه میدی!
خودم میدونی دست من کلی چک و صفته(درسته؟)داری
اگه بری نابودت میکنم
روزی که بهت گفتم دوست دارم دقیقاا دوسال پیشو یادته؟؟
گفتی من یه خدمتکارم و تو اربان عمارت؟؟
گفتم برام مهم نیست؟؟؟
بغلت کردمو بعد اون دوسال تمام باهم بودیم؟؟
منظورم مثل اونموقع نیست!
الان دیگه واقعا خدمتکارم میشی
به یکی میگم بره وسایلتو بیاره توعم بهتره تو همین اتاق بمونی!
*و رفت
نشستمو گریه کردم...اون نمیدونست چه بلایی داره سرم میاد...اون نمیدونست که تا چند وقت دیگه حتی یه لیوار ساده ام نمیتونم بلند کنم...اون اینا رو نمیدونست..
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
دوماه میگذره
از روزی که فهمیدم مریضم
از روزی که فهمیدم خیلی دردناک میمیرم
از روزی که بدون هیچ دلیلی کوکو ترک کردم
از روزی که توی این بار کثیف شروع به کار کردم!
رفتمو نوشیدنیه مردی رو روی میزش گذاشتم
م:به به خوشگله کجا میخوای بری؟؟
یکم بشین...یه نوشیدنی مهمونت کنم..
+خیلی ممنون احتیاجی نیست
*خواستم برم که دستمو گرفت و کشید و بعد لنگه کفشی از دور توی سرش فرود اومد
کوک بود...اینجا چیکار میکرد؟؟
اومدو دستمو گرفت و به سمت عمارت کشید
منو پت کرد روی تختی که قبلا مال خودم بود
_اونجا چه غلطی میکردیی؟؟
اون مرتیکه چیکارت داشتتت؟؟؟
منو ول کردی تا با اون مرتیکه باشیییی
*معلوم بود خیلی نوشیده عصبی و ناراحت بود...از من!
و پاش...اون پایی که بدون کفش باهاش اومده بود زخمی بود...خونریزی میکرد..
+ک..کوک...بشین..
_به منن نگووو چیکار کنممم
+پاتت داره خونریزیی میکنهه ووو تا نزاریی خوبش کنم هیچچ توضیحیی نمیدممم
_مگه من اصلا برات مهمم که خونریزیشوو بند بیاریی
+خودتم خوب جواب این سوالو میدونی پس بگیر بشین
*به زور نشوندمش
پاشو پانسمان کردم که دیدم داره گریه میکنه
+هی...چرا گریه میکنی کوک؟
_دیگه بهم نمیگی بانی نه؟بهم کوکی نمیگی نه؟
دیگه مثل قبل دوسم نداری نه؟
چرا ترکم کردی؟
چیکار کرده بودم مگه؟
میشه برگردی؟؟
+کوک مجبور بودم برم
_من کاری کردم؟
+نه
_تو کاری کردی؟
+نه
_کسی کاری کرده؟
+نه
_میشه بهم توضیح بدی؟
+ن...نه...
_باشه...حالا که اینطوره....تو اولین روز به عنوان یه خدمتکار اومده بودی اینجا
و به عنوان همونم کارتو اینجا ایدامه میدی!
خودم میدونی دست من کلی چک و صفته(درسته؟)داری
اگه بری نابودت میکنم
روزی که بهت گفتم دوست دارم دقیقاا دوسال پیشو یادته؟؟
گفتی من یه خدمتکارم و تو اربان عمارت؟؟
گفتم برام مهم نیست؟؟؟
بغلت کردمو بعد اون دوسال تمام باهم بودیم؟؟
منظورم مثل اونموقع نیست!
الان دیگه واقعا خدمتکارم میشی
به یکی میگم بره وسایلتو بیاره توعم بهتره تو همین اتاق بمونی!
*و رفت
نشستمو گریه کردم...اون نمیدونست چه بلایی داره سرم میاد...اون نمیدونست که تا چند وقت دیگه حتی یه لیوار ساده ام نمیتونم بلند کنم...اون اینا رو نمیدونست..
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
۷.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.