رمان
#عشق_کهنه_و_اتفاقی
.
.
#پارت۲
.
.
اسمش ها یی چان بود پسری میشه گفت کراش کل مدرسه بود
.
و تقریباً میشه گفت هر روز وقتی از جلو دخترا رد میشد صدای جیقی بود که از تو راهرو های مدرسه بلند میشد
.
بگذریم
.
موضوع الان بود اره من الان وسط راه رو افتاده بودم
و مسئله این بود که روی ها یی چان
افتاده بودم و
بدتر از اون این بود که من با یی چان همکلاسی بودم
و این یعنی من قرار هروز اون رو ببینم
.
.
سریع از اونجا بیرون زدم و رامی هم دنبالم آمد همون جوری که داشتم از خجالت آب میشدم و به سمت در خروجی میرفتم یکی دستم رو گرفت بدون اینکه برگردم و نگاه کنم کی بود دستم رو کشیدم و به راهم با سرعت بیشتری ادامه دادم
جلو فضا سبز دوباره یک نفر دستم رو گرفت ابن دفعه برگشتم و دیدم رامی دستم رو گرفته یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدا شکرت که یی چان نبود
.
.
همون لحظه برگشتم و به رامی یه نگاه انداختم از چهرش معلوم بود که میخواد بخنده و من رو مسخره کنه ولی تا آمد حرفی بزنه بهش گفتم
+ «یاااا چرا اون کارو انجام دادی ؟ چرا وقتی دیدی داشتم میوفتادم دستم رو نگرفتی؟ از خجالت آب شدم ..؟»
هر لحظه خدا خدا میکردم که یی چان نیاد داشتم به پشت سر رامی نگاه میکردم که یه دفعه گفت
-«ببخشید ولی من تا یی چان رو تو راه رو دیدم هول شدم ..! »
.
.
سرم رو بر گردوندم سمت صورت رامی و گفتم اشکالی نداره فقط الان دیگه نمیدونم چطوری برم سر کلاس یعنی قرار بشم سوژه کل مدرسه
همینطور داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رامی دست چپش رو آورد بالا کیف من دستش بود با تعجب بهش نگا کردم و گفتم این چیه؟!
.
کیف رو داد دستم و بهم گفت همین الان باید بری واگر نه همه میان میریزن سرت و...
.
.
#پارت۲
.
.
اسمش ها یی چان بود پسری میشه گفت کراش کل مدرسه بود
.
و تقریباً میشه گفت هر روز وقتی از جلو دخترا رد میشد صدای جیقی بود که از تو راهرو های مدرسه بلند میشد
.
بگذریم
.
موضوع الان بود اره من الان وسط راه رو افتاده بودم
و مسئله این بود که روی ها یی چان
افتاده بودم و
بدتر از اون این بود که من با یی چان همکلاسی بودم
و این یعنی من قرار هروز اون رو ببینم
.
.
سریع از اونجا بیرون زدم و رامی هم دنبالم آمد همون جوری که داشتم از خجالت آب میشدم و به سمت در خروجی میرفتم یکی دستم رو گرفت بدون اینکه برگردم و نگاه کنم کی بود دستم رو کشیدم و به راهم با سرعت بیشتری ادامه دادم
جلو فضا سبز دوباره یک نفر دستم رو گرفت ابن دفعه برگشتم و دیدم رامی دستم رو گرفته یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدا شکرت که یی چان نبود
.
.
همون لحظه برگشتم و به رامی یه نگاه انداختم از چهرش معلوم بود که میخواد بخنده و من رو مسخره کنه ولی تا آمد حرفی بزنه بهش گفتم
+ «یاااا چرا اون کارو انجام دادی ؟ چرا وقتی دیدی داشتم میوفتادم دستم رو نگرفتی؟ از خجالت آب شدم ..؟»
هر لحظه خدا خدا میکردم که یی چان نیاد داشتم به پشت سر رامی نگاه میکردم که یه دفعه گفت
-«ببخشید ولی من تا یی چان رو تو راه رو دیدم هول شدم ..! »
.
.
سرم رو بر گردوندم سمت صورت رامی و گفتم اشکالی نداره فقط الان دیگه نمیدونم چطوری برم سر کلاس یعنی قرار بشم سوژه کل مدرسه
همینطور داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رامی دست چپش رو آورد بالا کیف من دستش بود با تعجب بهش نگا کردم و گفتم این چیه؟!
.
کیف رو داد دستم و بهم گفت همین الان باید بری واگر نه همه میان میریزن سرت و...
۳.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.