part7
من:الان من باید به تهیونگ چی بگم اگه صبح سوتی میدادم دهن هردومون سرویس بود کوک:پس بیا زودتر صبحانه بخوریم برسونمت من:باشه صبحونمونو خوردیم منو رسوند خونه تهیونگ رفته بود اداره لباسمو عوض کردم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود من:جانم داداشی تهیونگ:اومدی خونه یا نه من:آره اومدم تهیونگ:کودوم گوری بودی دیشب من:کلاب کوکی منو تو راه دید مست بودم بردم خونه خودش همین تهیونگ:خوبه مراقب باش من:باشه رفت یکم خونه رو جمع و جور کردم که در زدن رفتم که در و باز کنم یهو دوتا مرد اومدن تو چسبوندم به دیوار من:ولم کن عوضی یه دستمال گذاشتم رو دهنم بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم وقتی چشمامو باز کردم تو یه انبار بودم رویه تختی که شبیه به بیمارستانی ها بود دراز کشیده بود و بسته بودنم بهش از بالا تا پایین من:کمکککک من کجام داداشی همون موقع یکی اومد مرده:آخی کوچولومون دنبال داداش حروم زادش میگرده من:عوضی بزار من برم مرده:اگه زیاد حرف بزنی روانگردان بهت تزریق میکنم دهنمو با چسب بست یه آمپول در آورد رگ دستمو دنبال کرد و سوزنو کرد توش تا تذریق کرد کله بدنم داغ شد سوزش داشتم قلبم درد گرفت و بیهوش شدم
از زبون جونگ کوک
تو اتاقم بودم هرچی به هانا زنگ میزدم جواب نمیداد که تهیونگ سریع اومد تو تهیونگ:جونگ کوک هانا من:چیشده تهیونگ:گروگان گرفتنش من:چییی باید برم دنبالش تهیونگ:تو نیرو هارو آماده کن من:باشه آماده شدیم رفتیم دنبال هانا یه اصلحه با چندتا گلوله انداختم تو جیبم و رفتیم یه جایه پر از جنگل بود تهیونگ:من جلو میرم تو پشتم بیا بقیه هم تا علامت ندادم نمیآید همه:چشم قربان اصلحمونو تو دستمون گرفتیم و رفتیم جلو که محاصرمون کردن همون موقع صدا یه مردی اومد مرده:به به کیم تهیونگ سهیون بود تهیونگ:تو تو تو مگه زندان نبودی عوضی سهیون:فرار کردم اومدم انتقام برادرم رو بگیرم منم خواهر تو رو آوردم اینجا
از زبون تهیونگ
همون موقع هانا رو گرفتن انداختن جلو من:عوضیییی هانا هانا:داداشی من:هی تو با من مشکل داری نه خواهر من سهیون:تو برادر منو کشتی منم خواهرتو ازت میگیرم بهمون نزدیک شدن همشونو کتک زدیم
از زبون جونگ کوک
تا به هانا نگاه کردم عصبی شدم برگشتم رفتم طرف سهیون من:هانا رو ول کن سهیون:میکشمش من:مو از سرش کم شه خودتم میفرستیم سراغ داداشت عوضی ولشششش کنننن همون موقع یکی زد به پام افتادم زمین هانا:جونگ کوک ولم کن چند نفر ریختن دورم و کتکم زدن تهیونگ:جونگ کوک
از زبون خودم
با آرنج زدم به سهیون رفتم طرف مردا با چوب یکیشون همشون و زدم رفتم سراغ جونگ کوک من:جونگ کوک سلفه کرد بغلش کردم کوک:حالت خوبه مامورا ریختن که یه دفع گردنم سوخت آمپول بود کوک:هانااا تهیونگ:آبجی کوک:عوضی چیکارش کردی دیگه هیچی نفهمیدم
از زبون جونگ کوک
تو اتاقم بودم هرچی به هانا زنگ میزدم جواب نمیداد که تهیونگ سریع اومد تو تهیونگ:جونگ کوک هانا من:چیشده تهیونگ:گروگان گرفتنش من:چییی باید برم دنبالش تهیونگ:تو نیرو هارو آماده کن من:باشه آماده شدیم رفتیم دنبال هانا یه اصلحه با چندتا گلوله انداختم تو جیبم و رفتیم یه جایه پر از جنگل بود تهیونگ:من جلو میرم تو پشتم بیا بقیه هم تا علامت ندادم نمیآید همه:چشم قربان اصلحمونو تو دستمون گرفتیم و رفتیم جلو که محاصرمون کردن همون موقع صدا یه مردی اومد مرده:به به کیم تهیونگ سهیون بود تهیونگ:تو تو تو مگه زندان نبودی عوضی سهیون:فرار کردم اومدم انتقام برادرم رو بگیرم منم خواهر تو رو آوردم اینجا
از زبون تهیونگ
همون موقع هانا رو گرفتن انداختن جلو من:عوضیییی هانا هانا:داداشی من:هی تو با من مشکل داری نه خواهر من سهیون:تو برادر منو کشتی منم خواهرتو ازت میگیرم بهمون نزدیک شدن همشونو کتک زدیم
از زبون جونگ کوک
تا به هانا نگاه کردم عصبی شدم برگشتم رفتم طرف سهیون من:هانا رو ول کن سهیون:میکشمش من:مو از سرش کم شه خودتم میفرستیم سراغ داداشت عوضی ولشششش کنننن همون موقع یکی زد به پام افتادم زمین هانا:جونگ کوک ولم کن چند نفر ریختن دورم و کتکم زدن تهیونگ:جونگ کوک
از زبون خودم
با آرنج زدم به سهیون رفتم طرف مردا با چوب یکیشون همشون و زدم رفتم سراغ جونگ کوک من:جونگ کوک سلفه کرد بغلش کردم کوک:حالت خوبه مامورا ریختن که یه دفع گردنم سوخت آمپول بود کوک:هانااا تهیونگ:آبجی کوک:عوضی چیکارش کردی دیگه هیچی نفهمیدم
۳۶.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.