p4
میرا مث جت بهسمت میوه ها برگشت تا نارنگی برداره...آف خورده بود و همش تو ذهن میرا بود..مخصوصا میوه ک تو کره گرونه و آره...
یک مردی ک کاملا پوشیده بود...ماسک مشکی هودی تا پیشونی...سه بسته نارنگی تو سبدش بود و داشت چهارمی یا آخری رو برمیداشت...
خب عادیه..تو هر بسته ۶ دونه نارنگی بیشتر نیست...
با اینکه قدش نمیرسید ولی تلاش کرد تا آخرین بسته رو غارت کنع..ولی خب نشد و روی سگش بالا اومد...لب زد ک طرف روشو برگردوند سمت میرا...میرا ی لحظه واقعا احساس کرد یکی از اعضاعه اونی ک روش کراش سگی داره...اما...فقط احساس بچهگانه بود...با دیدن چشماش حرفشو خورد...
یونگی: میخوایش؟
میرا: چیو؟ ( زیر لب گفت: فاک صداش خودشع)
یونگی: بله؟
میرا: عاا آره.. ینی..بله( بسته رو گرفت و رف)
یونگی همونجوری مات نگاهش میکرد ک رف سر خریدای بعدیش...
................................
میرا: عاااا اومدمم( بسته رو قاطی خریدا گذاشت..)
ا.ت:نهکو (لغب میرا به ژاپنی ینی گربه مدیونین بگین اوتاکو ام )چرا انقدر معطل کردی؟
میرا:هیچی بالا بود قدم نمیرسید
ا.ت:اوخیییی نهکو کوشولومممممممم
ووووو بلههههه کوکی شاهد همه اینا بود ولی از پشت سر و چهرشون رو نمیدید........
کوکی تو ذهنش:نهکو.....نهمویی؟ یادم باشه
کوکویونگیوچیمی خریداشون کردن و رفتن...
ا.ت و میرا هم همینطور...
..................................
....ویوا.ت.....
بعد از خریدامون ب خونه رفتیم...
خونمون نه مث عمارت بزرگه...
ونه خیلی کوچولو...
ویلاییه و دو طبقهست...
از لحاظ شیک بودنش مث پنت هاوس...
دیگع دوتا خانم تحصیل کرده و موفق در برندی ک افتتاح کردن خیلی باعث افتخاره...
خریدار و وقت نکردیم بچینیم فقط روی میز گذاشتیم...
لباسامونو عوض کردیم و استایل رسمی و شیکی زدیم!!
ماشین مشکی خودم رو انتخاب کردم و راهی شرکت برای مصاحبه با ۲نفر از اعضای بیتیاس شدیم!
میرا ذوق سگی داشت و اصن ....
ولی خوشبختانه هر دوتامون تو کنترل احساسات عالی هستیم و به محض سوار ماشین شدن چهره مون خنثی شد
ا.ت:با دیدنشون ذوق سگی نمیکنیم...
میرا:جیغ نمیزنیم...
ا.ت: اشک تو چشامون جمع نمیشه...
میرا: کصخل هم نمیشیم!
یکم دیر کردیم پس میانبر زدیم...
یک مردی ک کاملا پوشیده بود...ماسک مشکی هودی تا پیشونی...سه بسته نارنگی تو سبدش بود و داشت چهارمی یا آخری رو برمیداشت...
خب عادیه..تو هر بسته ۶ دونه نارنگی بیشتر نیست...
با اینکه قدش نمیرسید ولی تلاش کرد تا آخرین بسته رو غارت کنع..ولی خب نشد و روی سگش بالا اومد...لب زد ک طرف روشو برگردوند سمت میرا...میرا ی لحظه واقعا احساس کرد یکی از اعضاعه اونی ک روش کراش سگی داره...اما...فقط احساس بچهگانه بود...با دیدن چشماش حرفشو خورد...
یونگی: میخوایش؟
میرا: چیو؟ ( زیر لب گفت: فاک صداش خودشع)
یونگی: بله؟
میرا: عاا آره.. ینی..بله( بسته رو گرفت و رف)
یونگی همونجوری مات نگاهش میکرد ک رف سر خریدای بعدیش...
................................
میرا: عاااا اومدمم( بسته رو قاطی خریدا گذاشت..)
ا.ت:نهکو (لغب میرا به ژاپنی ینی گربه مدیونین بگین اوتاکو ام )چرا انقدر معطل کردی؟
میرا:هیچی بالا بود قدم نمیرسید
ا.ت:اوخیییی نهکو کوشولومممممممم
ووووو بلههههه کوکی شاهد همه اینا بود ولی از پشت سر و چهرشون رو نمیدید........
کوکی تو ذهنش:نهکو.....نهمویی؟ یادم باشه
کوکویونگیوچیمی خریداشون کردن و رفتن...
ا.ت و میرا هم همینطور...
..................................
....ویوا.ت.....
بعد از خریدامون ب خونه رفتیم...
خونمون نه مث عمارت بزرگه...
ونه خیلی کوچولو...
ویلاییه و دو طبقهست...
از لحاظ شیک بودنش مث پنت هاوس...
دیگع دوتا خانم تحصیل کرده و موفق در برندی ک افتتاح کردن خیلی باعث افتخاره...
خریدار و وقت نکردیم بچینیم فقط روی میز گذاشتیم...
لباسامونو عوض کردیم و استایل رسمی و شیکی زدیم!!
ماشین مشکی خودم رو انتخاب کردم و راهی شرکت برای مصاحبه با ۲نفر از اعضای بیتیاس شدیم!
میرا ذوق سگی داشت و اصن ....
ولی خوشبختانه هر دوتامون تو کنترل احساسات عالی هستیم و به محض سوار ماشین شدن چهره مون خنثی شد
ا.ت:با دیدنشون ذوق سگی نمیکنیم...
میرا:جیغ نمیزنیم...
ا.ت: اشک تو چشامون جمع نمیشه...
میرا: کصخل هم نمیشیم!
یکم دیر کردیم پس میانبر زدیم...
۳.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.