عشق اجباری پارت ۱۲
عشق اجباری پارت ۱۲
دستامو دور کمرش حلقه کردم و بدنشو هل دادم به سمت خودم ، فاصله کمی باهم داشتیم و نفس هاش رو قفسه سینم که بیرون بود رو داشت لمس میکرد،متعجب داشت نگاهم میکرد
هیونجین ؛ امشب..باید همون کاری که دوتا زوج بعد عروسی انجام میدن رو .. انجام بدیم .. مگه نه؟
چشم هاش گرد شد و اجازه ندادم حرفی بزنه و زود لبام رو روی لباش گذاشتم،داشت با دست های کوچیکش روی شکمم میزد که هردو تاشو گرفتم و با دیوار چسبوندمش..به احتمال اینکه نفس کم بیاره .. ازش جدا شدم دوتامونم به نفس افتاده بودیم ..
میخواست حرعی بزنه که انگشتمو روی لباش قرار دادم
هیونجین : هیس .. * نگاه از سر تا پا * انتظار داری .. با این لباس خودم رو کنترل کنم بیب ؟
بین خودم و دیوار اثیرش کردم و دستم رو روی روبان قرمز رنگی که دور کمرش بود کذاشتم و میخواستم بازش بکنم ، نگاهم و دادم به لایه در و بهش نگاه کردم .
با دیدن دور شدن سایه .. مکث کردم..عادلانه نبود که وقتی به دختر روبه روم هیچ حسی ندارم این کارو بکنم..پس ازش فاصله گرفتم..و با لحن سردی گفتم
هیونجین : هرچی گفتمو فراموش کن و بخواب
بدون اهمیت بهش به سمت حموم رفتم ..
roz ..
جدی مرضش چی بود ؟ بوسیدتم و حرف های عجیبی زد ولی الان یهو رفت ؟ سرمو تکیه دادم به دیوار و با لحن ناراضی ای گفتم
رز : عوضی .. اذیت کردنم برات لذت بخشه؟ هوففف
روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم
و به رفتار و اتفاقات جند لحظه پیش فکر کردم
رز:واقعا چرا یهو اینکارو کرد و الانم سرد شد.؟
هنگام فکر کردن خوابم برده بود ...
با نوری که داشت از بالکن و پنجره ها نمایان میشد لایه های جشم هام رو باز کردم ، بخاطر عادت به نور چند بار باز و بسته کردم با دیدن دکور اتاق و مدل سقف یادم افتاد که الان خونه شوهرمم .. هه شوهر اجباری..
سرم رو برگردوندم و با دیدن خالی بودن تخت مگاهی انداختم
رز : بدون اینکه بیدارم کنه رفته؟
هیونجین : باید رفتنم رو بهت هم بگم ؟
با شنیدن صداش زود نگاهم رو دادم به در حموم
با دیدن بدن لختش و شرت مشکی رنگ جذبی که پایین تنش بود محو بدنش شدم .. عضله های سفید و آدم کش..سیکس پک های خیس و سفیدش .. همشون عالی بودن .. این پسر واقعا عالیه .. البته جز اخلاق ..
رز : تو .. چرا .. لباس تنت نیست ؟؟
به سمت کمد رفت و یه پیراهن سفید رنگ برداشت و هنگام بستن دکمه هاش گفت
هیونجین : باید بهم عادت کنی خانم کوچولو شبا بدون لباس میخوابم و میشه گفت هر شب و هر صبح هیکل خوش فرممو قراره ببینی !
عجب خودشیفته ایه..
رز : اوو..پس قراره هیکلتو ببینم..چقدر خوشحال شدم * لحن مسخره *
پوزخندی زد میدونستم که این پوزخند نشان دهنده چیز خوبی نیست
هیونجین : تا ۱۰ دقیقه دیگه باید پایین باشیم زود باش حاضر شو
زود به طبق گفته اش حاضر شدم
دستامو دور کمرش حلقه کردم و بدنشو هل دادم به سمت خودم ، فاصله کمی باهم داشتیم و نفس هاش رو قفسه سینم که بیرون بود رو داشت لمس میکرد،متعجب داشت نگاهم میکرد
هیونجین ؛ امشب..باید همون کاری که دوتا زوج بعد عروسی انجام میدن رو .. انجام بدیم .. مگه نه؟
چشم هاش گرد شد و اجازه ندادم حرفی بزنه و زود لبام رو روی لباش گذاشتم،داشت با دست های کوچیکش روی شکمم میزد که هردو تاشو گرفتم و با دیوار چسبوندمش..به احتمال اینکه نفس کم بیاره .. ازش جدا شدم دوتامونم به نفس افتاده بودیم ..
میخواست حرعی بزنه که انگشتمو روی لباش قرار دادم
هیونجین : هیس .. * نگاه از سر تا پا * انتظار داری .. با این لباس خودم رو کنترل کنم بیب ؟
بین خودم و دیوار اثیرش کردم و دستم رو روی روبان قرمز رنگی که دور کمرش بود کذاشتم و میخواستم بازش بکنم ، نگاهم و دادم به لایه در و بهش نگاه کردم .
با دیدن دور شدن سایه .. مکث کردم..عادلانه نبود که وقتی به دختر روبه روم هیچ حسی ندارم این کارو بکنم..پس ازش فاصله گرفتم..و با لحن سردی گفتم
هیونجین : هرچی گفتمو فراموش کن و بخواب
بدون اهمیت بهش به سمت حموم رفتم ..
roz ..
جدی مرضش چی بود ؟ بوسیدتم و حرف های عجیبی زد ولی الان یهو رفت ؟ سرمو تکیه دادم به دیوار و با لحن ناراضی ای گفتم
رز : عوضی .. اذیت کردنم برات لذت بخشه؟ هوففف
روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم
و به رفتار و اتفاقات جند لحظه پیش فکر کردم
رز:واقعا چرا یهو اینکارو کرد و الانم سرد شد.؟
هنگام فکر کردن خوابم برده بود ...
با نوری که داشت از بالکن و پنجره ها نمایان میشد لایه های جشم هام رو باز کردم ، بخاطر عادت به نور چند بار باز و بسته کردم با دیدن دکور اتاق و مدل سقف یادم افتاد که الان خونه شوهرمم .. هه شوهر اجباری..
سرم رو برگردوندم و با دیدن خالی بودن تخت مگاهی انداختم
رز : بدون اینکه بیدارم کنه رفته؟
هیونجین : باید رفتنم رو بهت هم بگم ؟
با شنیدن صداش زود نگاهم رو دادم به در حموم
با دیدن بدن لختش و شرت مشکی رنگ جذبی که پایین تنش بود محو بدنش شدم .. عضله های سفید و آدم کش..سیکس پک های خیس و سفیدش .. همشون عالی بودن .. این پسر واقعا عالیه .. البته جز اخلاق ..
رز : تو .. چرا .. لباس تنت نیست ؟؟
به سمت کمد رفت و یه پیراهن سفید رنگ برداشت و هنگام بستن دکمه هاش گفت
هیونجین : باید بهم عادت کنی خانم کوچولو شبا بدون لباس میخوابم و میشه گفت هر شب و هر صبح هیکل خوش فرممو قراره ببینی !
عجب خودشیفته ایه..
رز : اوو..پس قراره هیکلتو ببینم..چقدر خوشحال شدم * لحن مسخره *
پوزخندی زد میدونستم که این پوزخند نشان دهنده چیز خوبی نیست
هیونجین : تا ۱۰ دقیقه دیگه باید پایین باشیم زود باش حاضر شو
زود به طبق گفته اش حاضر شدم
۵۲۴
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.