رمان شاهزاده اهریمن پارت 59
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت_59
+: آخیـــــــش بلاخره تموم شد..
×: زیاد خوشحال نباش اون اصل کاری هنوز مونده، میشه گفت برای ما غول مرحله آخره.
+: تخصصت ریدن تو حال آدمه، حالا نمیتونستی لال مونی بگیری منو یادش نندازی، بخدا هروقت بهش فکر میکنم تیک عصبی میگیرم..
×: اینارو ولش کن، میای بریم بیرون، میخوام بعد مدتها امروزو ب خودم استراحت بدم.
+: همین الان؟
×: هوم همین الان، بخوای بپیچونی میکوبم دهنت ک دندونات بریزه تو حلقت..
+: چته وحشی میشی، مگه من چی گفتم؟ نگفتم ک نمیام فقط با این سوز سرما اول صبحی کدوم گوری میخوای بری؟
×: تو فقط خفه شو همرام بیا ب بقیش چیکار داری!
+: یعنی هیچیت ب آدمیزاد نرفته مردم عصر ب بعد میرن تفریح مال این ساعت ده صبحه خدا فقط در زمینه درسی بهت عقل داده در موارد دیگه کلا آک موندی..
×: همین ک تو عقل داری بسه نکه جهانو باهاش آباد کردی برا همین.
+: برنا دهنتو ببند تا نبستمش، الانم برو یا صبر کن تا بیام.
×: کجا میری؟؟
+: میرم کتاب ویهانو بهش پس بدم برا امتحان ازش قرض گرفتم.
برنا با ابروهای بالارفته نگاش میکرد، خواست چیزی بگه ولی پشیمون شد فقط سرشو تکون داد
×: پس دم درد منتظرتم.
چرا ی لحظه حس کرد برنا حرفشو باور نکرده!!!
شونه بالا انداخت ی بیخیال زیر لب گفت درحال حاضر مشکل مهمتری وجود داشت اونم راضی کردن ویهان بود باید ی جوری قانعش میکرد تا اجازه بده با برنا برن ب قول آقاجونش الواتی. خودشم بعد اینهمه تنش و استرسی ک داشت دوست داشت ی مدتو با برنا بگذرونه..
همین طوری ک محوطه حیاط مدرسه رو دنبال ویهان میگشت ب این فکر میکرد چجوری باید راضیش کنه، اصلا اگه راضی نشد چی؟
+: تــــف توش ک منو ت همیچین شرایطی میذارید اصلا من چرا باید بین دوتا زورگو قرار بگیرم ک هر دوتاشون حرف حرف خودشونه؟!
*: احیانا اون زورگویی ک میگی من نیستم؟
اصلا از حال اون لحظه ام نگم بهتره حضورش اینقدر ناگهانی بود ک پشمام ب دست باد رهسپار شد و ب مقصد آخرت ارسال گردید..
+: ههه ههه ویهان اینجا بودی نمیدونی چقدر دلم برای اون قد درازت ن ن ببخشید قد رعنات تنگ شده بود، کاجا بودی تو ناقلا اون پشت مشتا دنبالت میگشتم جلو مولوها پیدات کردم..
این خنثی نگاه کردنش خود ب خود دهنمو بست.
خیلی خشک و جدی گفت
*: کجا میخوای بری؟
آقا من دیگه پشمی برا از دست دادن ندارممم، این از کجا فهمید آخه؟؟
+: تـــــــــــو ازکجا فهمیدی؟؟؟
*: دیدم با برنا حرف میزدی و وقتی ام ازهم جداشدید برنا نرفت منتظر موند و از اون لحظه ی بند زیر لب حرف میزنی ک بدون شک درحال غر زدن بودی وقتی ام ک رسیدم بهت درحال فوش کشی ب اجداد این دوتا زورگو بودی . و این حالتت یعنی در حال فکر کرد ب اینی ک چجور با حرفات طرف مقابلتو راضی کنی
و اینجا تو جز منو برنا باکسی کاری نداری، برنا ک اون طرفت منتظرته پس میمونه من..
با بهت فقط قیافه خشن ویهانو نگاه میکردم اینقدر جدی نگام میکرد ک تخم انجام هرکاریو ازم گرفت، ولی خب هرکی منو نشناسه من ک خودمو خوب میشناسم، متاسفام دوست پسر عزیزم ولی قراره با خر درونم ی دست آشنایی ساده بدی.
+: کی گفته؟ اصلانم همچین چیزی نیست چند روزه نمیذاری پامو از خونت بذارم بیرون همشم ک زور میگی ارمیا بخور ارمیا بخواب ارمیا مراقب باش ارمیا بشین ارمیا نشین ارمیا ب چاقو دست نزن دستاتو میبری ارمیا کوفت ارمیا درد...
انگشتمو تهدید وار گرفتم جلو صورتش
+: بخدا بخوای اینجام زور بگی یَک جوری کولی بازی راه ميندازم ک شرف جفتمون بره حالا خود دانی، بعد پرو پرو زل دم ب چشاش، فقط خدا میدونه با اون نگاه هیولاایش از درون ریده بودم ب خودم..
با نیش خندی ک زد فهمیدم ن تنها کاریو از پیش نبردم بلکه گند زدم ب همه چی، تو این مدت ک پیشش بودم تجربه ثابت کرده نیشخند زدنای ویهان اصلا چیز جالبی نیست و پشتش یه بگ••ایی خاصی داره.
*: اوکی میتونی بری..
باید بگم اصلا توقع چنین چیزو نداشتم
+: خدایی؟ یعنی الان جدی میگی؟ میتونم با برنا برم؟
*: آره برو.
همچین تو چیزم عروسی بود ک انگار طلا پیدا کردم راستش اصلا انتظار نداشتم قبول کنه.
+: ویهان تو یه فرشته بدون بالی میفهمـــــــی..
همین طور ک عقب عقب میرفتم لب زدم
+: بر میگردم
د و س ت د ا ر م ویهانم..
بعد ذوق زده دویدم سمت در...
ویهان تمام مدت با ی لبخند مرموزی ب رفتنش نگاه میکرد
*: فرشته! کوچولوی من، تو نمیدونی شیاطین همیشه تو بهترین ورژن جلوت میان و تو تنها شانسی ک اوردی این بود ک من عاشقت شدم...
بهتره آخرین خوشگذرونی های زندگیتو بکنی چون خوابای خوبی برات دیدم پرشین بوی من...
بعد جوری لبخند زد ک دانشآموزایی ک این صحنه رو دیدن از ترس تو خودشون جمع شدن.
+: آخیـــــــش بلاخره تموم شد..
×: زیاد خوشحال نباش اون اصل کاری هنوز مونده، میشه گفت برای ما غول مرحله آخره.
+: تخصصت ریدن تو حال آدمه، حالا نمیتونستی لال مونی بگیری منو یادش نندازی، بخدا هروقت بهش فکر میکنم تیک عصبی میگیرم..
×: اینارو ولش کن، میای بریم بیرون، میخوام بعد مدتها امروزو ب خودم استراحت بدم.
+: همین الان؟
×: هوم همین الان، بخوای بپیچونی میکوبم دهنت ک دندونات بریزه تو حلقت..
+: چته وحشی میشی، مگه من چی گفتم؟ نگفتم ک نمیام فقط با این سوز سرما اول صبحی کدوم گوری میخوای بری؟
×: تو فقط خفه شو همرام بیا ب بقیش چیکار داری!
+: یعنی هیچیت ب آدمیزاد نرفته مردم عصر ب بعد میرن تفریح مال این ساعت ده صبحه خدا فقط در زمینه درسی بهت عقل داده در موارد دیگه کلا آک موندی..
×: همین ک تو عقل داری بسه نکه جهانو باهاش آباد کردی برا همین.
+: برنا دهنتو ببند تا نبستمش، الانم برو یا صبر کن تا بیام.
×: کجا میری؟؟
+: میرم کتاب ویهانو بهش پس بدم برا امتحان ازش قرض گرفتم.
برنا با ابروهای بالارفته نگاش میکرد، خواست چیزی بگه ولی پشیمون شد فقط سرشو تکون داد
×: پس دم درد منتظرتم.
چرا ی لحظه حس کرد برنا حرفشو باور نکرده!!!
شونه بالا انداخت ی بیخیال زیر لب گفت درحال حاضر مشکل مهمتری وجود داشت اونم راضی کردن ویهان بود باید ی جوری قانعش میکرد تا اجازه بده با برنا برن ب قول آقاجونش الواتی. خودشم بعد اینهمه تنش و استرسی ک داشت دوست داشت ی مدتو با برنا بگذرونه..
همین طوری ک محوطه حیاط مدرسه رو دنبال ویهان میگشت ب این فکر میکرد چجوری باید راضیش کنه، اصلا اگه راضی نشد چی؟
+: تــــف توش ک منو ت همیچین شرایطی میذارید اصلا من چرا باید بین دوتا زورگو قرار بگیرم ک هر دوتاشون حرف حرف خودشونه؟!
*: احیانا اون زورگویی ک میگی من نیستم؟
اصلا از حال اون لحظه ام نگم بهتره حضورش اینقدر ناگهانی بود ک پشمام ب دست باد رهسپار شد و ب مقصد آخرت ارسال گردید..
+: ههه ههه ویهان اینجا بودی نمیدونی چقدر دلم برای اون قد درازت ن ن ببخشید قد رعنات تنگ شده بود، کاجا بودی تو ناقلا اون پشت مشتا دنبالت میگشتم جلو مولوها پیدات کردم..
این خنثی نگاه کردنش خود ب خود دهنمو بست.
خیلی خشک و جدی گفت
*: کجا میخوای بری؟
آقا من دیگه پشمی برا از دست دادن ندارممم، این از کجا فهمید آخه؟؟
+: تـــــــــــو ازکجا فهمیدی؟؟؟
*: دیدم با برنا حرف میزدی و وقتی ام ازهم جداشدید برنا نرفت منتظر موند و از اون لحظه ی بند زیر لب حرف میزنی ک بدون شک درحال غر زدن بودی وقتی ام ک رسیدم بهت درحال فوش کشی ب اجداد این دوتا زورگو بودی . و این حالتت یعنی در حال فکر کرد ب اینی ک چجور با حرفات طرف مقابلتو راضی کنی
و اینجا تو جز منو برنا باکسی کاری نداری، برنا ک اون طرفت منتظرته پس میمونه من..
با بهت فقط قیافه خشن ویهانو نگاه میکردم اینقدر جدی نگام میکرد ک تخم انجام هرکاریو ازم گرفت، ولی خب هرکی منو نشناسه من ک خودمو خوب میشناسم، متاسفام دوست پسر عزیزم ولی قراره با خر درونم ی دست آشنایی ساده بدی.
+: کی گفته؟ اصلانم همچین چیزی نیست چند روزه نمیذاری پامو از خونت بذارم بیرون همشم ک زور میگی ارمیا بخور ارمیا بخواب ارمیا مراقب باش ارمیا بشین ارمیا نشین ارمیا ب چاقو دست نزن دستاتو میبری ارمیا کوفت ارمیا درد...
انگشتمو تهدید وار گرفتم جلو صورتش
+: بخدا بخوای اینجام زور بگی یَک جوری کولی بازی راه ميندازم ک شرف جفتمون بره حالا خود دانی، بعد پرو پرو زل دم ب چشاش، فقط خدا میدونه با اون نگاه هیولاایش از درون ریده بودم ب خودم..
با نیش خندی ک زد فهمیدم ن تنها کاریو از پیش نبردم بلکه گند زدم ب همه چی، تو این مدت ک پیشش بودم تجربه ثابت کرده نیشخند زدنای ویهان اصلا چیز جالبی نیست و پشتش یه بگ••ایی خاصی داره.
*: اوکی میتونی بری..
باید بگم اصلا توقع چنین چیزو نداشتم
+: خدایی؟ یعنی الان جدی میگی؟ میتونم با برنا برم؟
*: آره برو.
همچین تو چیزم عروسی بود ک انگار طلا پیدا کردم راستش اصلا انتظار نداشتم قبول کنه.
+: ویهان تو یه فرشته بدون بالی میفهمـــــــی..
همین طور ک عقب عقب میرفتم لب زدم
+: بر میگردم
د و س ت د ا ر م ویهانم..
بعد ذوق زده دویدم سمت در...
ویهان تمام مدت با ی لبخند مرموزی ب رفتنش نگاه میکرد
*: فرشته! کوچولوی من، تو نمیدونی شیاطین همیشه تو بهترین ورژن جلوت میان و تو تنها شانسی ک اوردی این بود ک من عاشقت شدم...
بهتره آخرین خوشگذرونی های زندگیتو بکنی چون خوابای خوبی برات دیدم پرشین بوی من...
بعد جوری لبخند زد ک دانشآموزایی ک این صحنه رو دیدن از ترس تو خودشون جمع شدن.
۲۵۲
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.