فیک کوک ( عشق و نفرت ) پارت ۲۱
از زبان ا/ت
کوک رفت و بعد چند دقیقه برگشت گفت: ا/ت یه امشب و اجازه گرفتم که از بیمارستان بریم ولی فردا باید برگردیم گفتم: اوفففف باشه ، با همون لباس راحتی ها که تنم بود از بیمارستان اومدیم بیرون کوک کمکم کرد سواره ماشین بشم گفتم: کجا میریم گفت : تو که شامت رو نخوردی پس داریم میریم رستوران گفتم : آخ جون رستوراننننن خیلی وقته نرفتم تو ذهنم به خودم گفتم آخ ا/ت خنگ چرا اینقدر خنگ بازی در میاری الان تو باید جدی باشی
رسیدیم به رستوران جونگ کوک اومد دره سمته منو باز کرد پیاده شدم رفتیم داخل اما کسی جز پیشخدمت ها نبودن گفتم: چرا کسی اینجا نیست گفت: من اینطوری خواستم گفتم: دیگه از این کلمه خواستم بدم میاد خندید گفتم : رو آب بخندی مرض
رفتیم نشستیم بدون اینکه سفارش بدیم کلی غذا برامون آوردن
کوک رفت و بعد چند دقیقه برگشت گفت: ا/ت یه امشب و اجازه گرفتم که از بیمارستان بریم ولی فردا باید برگردیم گفتم: اوفففف باشه ، با همون لباس راحتی ها که تنم بود از بیمارستان اومدیم بیرون کوک کمکم کرد سواره ماشین بشم گفتم: کجا میریم گفت : تو که شامت رو نخوردی پس داریم میریم رستوران گفتم : آخ جون رستوراننننن خیلی وقته نرفتم تو ذهنم به خودم گفتم آخ ا/ت خنگ چرا اینقدر خنگ بازی در میاری الان تو باید جدی باشی
رسیدیم به رستوران جونگ کوک اومد دره سمته منو باز کرد پیاده شدم رفتیم داخل اما کسی جز پیشخدمت ها نبودن گفتم: چرا کسی اینجا نیست گفت: من اینطوری خواستم گفتم: دیگه از این کلمه خواستم بدم میاد خندید گفتم : رو آب بخندی مرض
رفتیم نشستیم بدون اینکه سفارش بدیم کلی غذا برامون آوردن
۱۱۰.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.