عشق بین مافیا و خون آشام 🍷🥂
P2
پایین و سوار ماشین شدم دیدم که مینجی هم همون لباسی رو که باهم ست خریده بودم رو پوشده خیلی خوشحال شدم (فکر کردید الان مثلا مینجی خونیه و ازینجور حرفا😂😂میدونم زدم تو ذوقتون 😂 عکسشو میزارم)
+(جیغ از خوشحالی)
×(جیغ از خوشحالی)
+توهم اینو پوشیدی🥰
×آره یه حسی بهم میگفت که توهم قراره این لباسو بپوشی گفتم منم اینو بپوشم تا ست شیم😄
+ببین من میگم ما دوقلوی ازهم جدا شده ایم تو هی بگو نه😂
×بازم میگم نه چون من خیلی خوشگل تر از توهم😉😂
+ خیلی بیشوری🤣
×اهم اهم ...بسه دیگه بریم یه رستوران که خیلی گوشنمه
+نمیخوای بگی چیشده؟😶
×اول غذا بعد حرف🙃
*از زبان ادمین*
یونا نفس عمیقی کشید و دیگه تو راه هیچ حرفی بینشون زده نشد *۱۵ مین بعد* رسیدن به رستوران همیشگی و رفتن کنار پنجره ای روبه حیاط رستوران بود نشستن منظره ی حیاط خیلی قشنگ بود و یه وایب خیلی خوبی میداد
گارسون اومد سر میزشون و مثل همیشه دوتا جاجانگمیون و دوکبوکی و تتئوکبوکی(اگه نمیدونید چه غذاهایی هستن بزنید گوگل میاره) سفارش دادن
×هعی.....خیلی گشنمه
+منم همینطور
×بعد ناهار بریم کارگاه تا از اون یارو اعتراف بگیریم تا بفهمیم جای یون کجاس(بچها مینجی و یونا برای اینکه لو نرن یه کارگاه گرفتن و اونجا کاراشونو میکنن،بعد اینکه یون کسی که از قسد به دوست مینجی و یونا تجاوز کردی خیلی بدم کرده و باعث شده که دوستشون به خاطر اون کاری که باهاش کرده خودکشی کنه و مینجی و یونا الان دارن انتقام میگیرن البته یکی دوسال فرار کرده آمریکا و الان برگشته و فکر میکنه که مینجی و یونا یادشون رفته ولی زکی خیال باطل)
+کثافت اگه دستم بهش برسه اول قطع نخاش میکنم تا درد بکشع (فهمیدید دیگه کجاشو میگه 😂)و بعدش به طور فجیهانه ای میکشمش (تند تند گفت و با عصبانیت)
پایین و سوار ماشین شدم دیدم که مینجی هم همون لباسی رو که باهم ست خریده بودم رو پوشده خیلی خوشحال شدم (فکر کردید الان مثلا مینجی خونیه و ازینجور حرفا😂😂میدونم زدم تو ذوقتون 😂 عکسشو میزارم)
+(جیغ از خوشحالی)
×(جیغ از خوشحالی)
+توهم اینو پوشیدی🥰
×آره یه حسی بهم میگفت که توهم قراره این لباسو بپوشی گفتم منم اینو بپوشم تا ست شیم😄
+ببین من میگم ما دوقلوی ازهم جدا شده ایم تو هی بگو نه😂
×بازم میگم نه چون من خیلی خوشگل تر از توهم😉😂
+ خیلی بیشوری🤣
×اهم اهم ...بسه دیگه بریم یه رستوران که خیلی گوشنمه
+نمیخوای بگی چیشده؟😶
×اول غذا بعد حرف🙃
*از زبان ادمین*
یونا نفس عمیقی کشید و دیگه تو راه هیچ حرفی بینشون زده نشد *۱۵ مین بعد* رسیدن به رستوران همیشگی و رفتن کنار پنجره ای روبه حیاط رستوران بود نشستن منظره ی حیاط خیلی قشنگ بود و یه وایب خیلی خوبی میداد
گارسون اومد سر میزشون و مثل همیشه دوتا جاجانگمیون و دوکبوکی و تتئوکبوکی(اگه نمیدونید چه غذاهایی هستن بزنید گوگل میاره) سفارش دادن
×هعی.....خیلی گشنمه
+منم همینطور
×بعد ناهار بریم کارگاه تا از اون یارو اعتراف بگیریم تا بفهمیم جای یون کجاس(بچها مینجی و یونا برای اینکه لو نرن یه کارگاه گرفتن و اونجا کاراشونو میکنن،بعد اینکه یون کسی که از قسد به دوست مینجی و یونا تجاوز کردی خیلی بدم کرده و باعث شده که دوستشون به خاطر اون کاری که باهاش کرده خودکشی کنه و مینجی و یونا الان دارن انتقام میگیرن البته یکی دوسال فرار کرده آمریکا و الان برگشته و فکر میکنه که مینجی و یونا یادشون رفته ولی زکی خیال باطل)
+کثافت اگه دستم بهش برسه اول قطع نخاش میکنم تا درد بکشع (فهمیدید دیگه کجاشو میگه 😂)و بعدش به طور فجیهانه ای میکشمش (تند تند گفت و با عصبانیت)
۵.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.