part 7
part 7
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
سعید
از عصبانیت جلو چشمامو خون گرفته بود. به خودم که اومدم فهمیدم چه غلطی کردم سریع براید بغلش کردم و بردمش یه بیمارستان که نزدیک خونه عمو اینا بود.
پرستار: ضربه بدی به سرشون خورده و باید رضایت بدن که عمل بشه. شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
سعید: شوهرشم
برگه ها رو امضا کردم و هزینه عمل رو دادم
یکی از پرستار ها صدام زد
رفتم به سمت اتاقش
در زدم که باز کرد و گفت برم داخل
از جاش بلند شد و در رو قفل کرد
نزدیکم شد و انگشتشو میکشید رو بدنم
پرستار: آخه حیف تو نیست با این همه جذابیت با اون دختر کثیف باشی؟
سریع پرتش کردم اونور و کلید برداشتم و درو باز کردم
۱ ساعت شده بود که دم در منتظر بودم که عمو و بقیه اومدن
آرینم بود...!
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
سعید
از عصبانیت جلو چشمامو خون گرفته بود. به خودم که اومدم فهمیدم چه غلطی کردم سریع براید بغلش کردم و بردمش یه بیمارستان که نزدیک خونه عمو اینا بود.
پرستار: ضربه بدی به سرشون خورده و باید رضایت بدن که عمل بشه. شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
سعید: شوهرشم
برگه ها رو امضا کردم و هزینه عمل رو دادم
یکی از پرستار ها صدام زد
رفتم به سمت اتاقش
در زدم که باز کرد و گفت برم داخل
از جاش بلند شد و در رو قفل کرد
نزدیکم شد و انگشتشو میکشید رو بدنم
پرستار: آخه حیف تو نیست با این همه جذابیت با اون دختر کثیف باشی؟
سریع پرتش کردم اونور و کلید برداشتم و درو باز کردم
۱ ساعت شده بود که دم در منتظر بودم که عمو و بقیه اومدن
آرینم بود...!
۲۴۷
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.