کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
Part8
ا/ت ویو
دستمو کشید و منو برم داخل حیاط قصر
خیلی قشنگ بود.... حیاط پر گل گیاه بود و پرنده ها جیک جیک میکردن
واقعا اونجا ارامش خواستی داشت
منو برد و یه گوشه نشوند
بعدش بغلم کرد
جونگ هون:خب کوچولو...
باید قوانینی رو بهت بگم
اول از همه اینکه تو دیگه الان مال منی و حق نداری نزدیک هیچ پسری بشی
دوم اینکه هیچ وقت نباید ازم دور بشی چون عواقبش پای خودته
سوم، تو مال منی و من میتونم هر کاری باهات بکنم و اگر مقاومت کنی، تنها کسی که اذیت میشه خودتی
اگر به قوانین عمل کنی بهت قول میدم بهترین زندگی رو برات بسازم و هیچکس جرعت نزدیک شدن بهت رو نداشته باشه
گفتم:ا... ام.. اما.. م... من... م.. میخوام... پ... پ.. پیش... خا... ن.. نوادم ب..باشم...
عصبانی تر از قبل شده بود
از حرفی که زدم پشیمون شدم
جونگ هون:کوچولو تا وقتی کارم باهات تموم نشده، عمرا بتونی خانوادت رو ببینی، پس الکی به این چیزا فکر نکن!
اینو که گفت گریم گرفت
گفتم: پ... پس.... هق.. ن.. هق.. نمیخوام... هق.. ب... با.. هق.. تو.. ب.. باشم..هق....
خیلی عصبانی شد...
سریع دستم رو گرفت و منو کشید به سمت اتاق...
منو انداخت روی تخت و دستام رو از بالا گرفت
جونگ هون:مگه بهت نگفتم باید به قوانین عمل کنی؟ هااا؟( با داد)
حالا بهت نشون میدم وقتی به قوانین عمل نکنی چه اتفاقی برات میوفته...
وقتی تا صبح زیرم از درد ناله کردی میفهمی....
اینو که گفت خشکم زد....
فقط میتونستم بگم خدا بهم رحم کنه.........
Part8
ا/ت ویو
دستمو کشید و منو برم داخل حیاط قصر
خیلی قشنگ بود.... حیاط پر گل گیاه بود و پرنده ها جیک جیک میکردن
واقعا اونجا ارامش خواستی داشت
منو برد و یه گوشه نشوند
بعدش بغلم کرد
جونگ هون:خب کوچولو...
باید قوانینی رو بهت بگم
اول از همه اینکه تو دیگه الان مال منی و حق نداری نزدیک هیچ پسری بشی
دوم اینکه هیچ وقت نباید ازم دور بشی چون عواقبش پای خودته
سوم، تو مال منی و من میتونم هر کاری باهات بکنم و اگر مقاومت کنی، تنها کسی که اذیت میشه خودتی
اگر به قوانین عمل کنی بهت قول میدم بهترین زندگی رو برات بسازم و هیچکس جرعت نزدیک شدن بهت رو نداشته باشه
گفتم:ا... ام.. اما.. م... من... م.. میخوام... پ... پ.. پیش... خا... ن.. نوادم ب..باشم...
عصبانی تر از قبل شده بود
از حرفی که زدم پشیمون شدم
جونگ هون:کوچولو تا وقتی کارم باهات تموم نشده، عمرا بتونی خانوادت رو ببینی، پس الکی به این چیزا فکر نکن!
اینو که گفت گریم گرفت
گفتم: پ... پس.... هق.. ن.. هق.. نمیخوام... هق.. ب... با.. هق.. تو.. ب.. باشم..هق....
خیلی عصبانی شد...
سریع دستم رو گرفت و منو کشید به سمت اتاق...
منو انداخت روی تخت و دستام رو از بالا گرفت
جونگ هون:مگه بهت نگفتم باید به قوانین عمل کنی؟ هااا؟( با داد)
حالا بهت نشون میدم وقتی به قوانین عمل نکنی چه اتفاقی برات میوفته...
وقتی تا صبح زیرم از درد ناله کردی میفهمی....
اینو که گفت خشکم زد....
فقط میتونستم بگم خدا بهم رحم کنه.........
۱۱.۴k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.