عمارت شب ۹
با ارباب رفتیم سمت خانم بزرگ و ارباب بزرگ همینجوری داشتیم حرف میزدیم باور نمیشد همینجوری شدم خانم عمارت با صدای خدمتکار اونجا که همرو به سمت میز شام دعوت میکرد ماهم رفتیم سمت میز مخصوص ارباب اینا یک میز سی نفره بود بود که چهارتا صندلیش خالی بود
بعد شام دوباره جوونا رفتن برای رقص و بزرگترا رفتن توی حیات تا باهم حرف بزنن درست بود از خاندان بزرگ بودن ولی خیلی خونگرم بودن توی شناختی خیلی سرد بودن فکر کنم فقط توی خانوادهی خودشون خونگرم بودن
ساعت تقریبا سه چهار صبح بود که همه رفتن ارباب بزرگ وخانم بزرگ رفتن که بخوابن بارانم رفت که حموم کنه بعد بخوابه
به صدای یه نفر که کانار گوشم حرف میزد یه متر پریدم بالا_خب خب خب از الان دیگه باید ماله خودم باشی
یا خدا ی _نه نه باشع آروم باشیا
ارباب براید استایل بغلم کرد درو با پاش بازکرد و با پاش بست انداختم روی تخت و روم خیمه زد شروع کرد وحشیانه به بوسیدن لبام بعد از روی لبم تا روی سینمو زبون کشید لباسمو از تنم درآورد
یه نگاه خریدارانه بهم کرد و گفت_بدنت خیلی بی نقصه
بعد شام دوباره جوونا رفتن برای رقص و بزرگترا رفتن توی حیات تا باهم حرف بزنن درست بود از خاندان بزرگ بودن ولی خیلی خونگرم بودن توی شناختی خیلی سرد بودن فکر کنم فقط توی خانوادهی خودشون خونگرم بودن
ساعت تقریبا سه چهار صبح بود که همه رفتن ارباب بزرگ وخانم بزرگ رفتن که بخوابن بارانم رفت که حموم کنه بعد بخوابه
به صدای یه نفر که کانار گوشم حرف میزد یه متر پریدم بالا_خب خب خب از الان دیگه باید ماله خودم باشی
یا خدا ی _نه نه باشع آروم باشیا
ارباب براید استایل بغلم کرد درو با پاش بازکرد و با پاش بست انداختم روی تخت و روم خیمه زد شروع کرد وحشیانه به بوسیدن لبام بعد از روی لبم تا روی سینمو زبون کشید لباسمو از تنم درآورد
یه نگاه خریدارانه بهم کرد و گفت_بدنت خیلی بی نقصه
۱.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.