گوگولی ترینننن پارت ٣
گوگولی ترینننن پارت ٣
امروز خیلی فعالیت میکنمممم
و خلاصه ات و کوک رفتن بخوابن که کوک لباسشو در نیاورد چون فکر کرد روز اول ات اذیت بشه
ات:کوک
کوک:هوم(یکم با حالت خوابالود
ات:ببخشید که اینو میگم ولی میشه بغلم کنی اینطوری خوابم نمیبره
کوک ویو خوابیدیم که ات گفت از پشت بغلش کنم راستش خیلی خوشحال شدم من خیلی دوستش دارم فردا بهش اعتراف میکنم
کوک:باش
و بغل هم خوابیدن
دیدم منو کوک همو بغل کردیم
خیلیی اروم از بغل کوک کشیدم بیرون و رفتم براش شیرموز و پنکیک درست کردم
کوک:صبح بخیر
ات:صبح بخیر
کوک:چی درست کردی
ات پنکیک و چون شیرموز دوست داری شیرموز که یهو کوک اومد بغلم کرد اولش پرام ریخت ولی بعدش بغلش کرد
کوککک:تنکیوووووووووووو
ات:ها.. اها خواهش میکنم.
کوک ویو
یک لحظه اصلا دست خودم نبود پریدم ات رو بغل کردم ولی پشیمون نبودم
ات:کوک بریم لباس بگیریم برای ازدواج
کوک:اوکی بریم
رفتیم لباس گرفتیم مراسمم اجرا شد و ازدواج کردیم هردوتامون بله گفتیم و اره دیگه و اومدیم خونه
ات:کوکککک
کوک:بله
ات:خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی خسته اممممم
کوک:واییی اروم باش منم خسته ام
کوک:ات میگم
ات:بله
کوک:لباستو در بیار بریم پست حیاطمون تاب سوار شیم
ات:اوکی و رفتم پایین
کوک:بریم
ات:بریم
و خلاصه رفتیم نشستیم
کوک:ات میخوام یک چیزی بهت بگم
ات:بله کوک
که یهو دیدم کوک زانو زد و دستامو گرفتم
کوک:من دوست دارم
ات:شوخی میکنی
کوک:راست میگم من عاشقتممم
که یهویی دیدم ات لب گرفت از من
ات ویو دست خودم نبود لب کوک رو بوسیدم
ات:من بیشترررر دوست دارممم
یک بار دیگه لب ات رو بوسیدم و رفتیم خونه دیگه خوابیدیم که صبح شد
قرار بود امروز بریم مهمونی برای همین به بابام میخوام بگمه منو کوک عاشق همیم مهمونی ساعت ٩ نیمه
اسلاید دوم لباس ات برای ازدواج
امروز خیلی فعالیت میکنمممم
و خلاصه ات و کوک رفتن بخوابن که کوک لباسشو در نیاورد چون فکر کرد روز اول ات اذیت بشه
ات:کوک
کوک:هوم(یکم با حالت خوابالود
ات:ببخشید که اینو میگم ولی میشه بغلم کنی اینطوری خوابم نمیبره
کوک ویو خوابیدیم که ات گفت از پشت بغلش کنم راستش خیلی خوشحال شدم من خیلی دوستش دارم فردا بهش اعتراف میکنم
کوک:باش
و بغل هم خوابیدن
دیدم منو کوک همو بغل کردیم
خیلیی اروم از بغل کوک کشیدم بیرون و رفتم براش شیرموز و پنکیک درست کردم
کوک:صبح بخیر
ات:صبح بخیر
کوک:چی درست کردی
ات پنکیک و چون شیرموز دوست داری شیرموز که یهو کوک اومد بغلم کرد اولش پرام ریخت ولی بعدش بغلش کرد
کوککک:تنکیوووووووووووو
ات:ها.. اها خواهش میکنم.
کوک ویو
یک لحظه اصلا دست خودم نبود پریدم ات رو بغل کردم ولی پشیمون نبودم
ات:کوک بریم لباس بگیریم برای ازدواج
کوک:اوکی بریم
رفتیم لباس گرفتیم مراسمم اجرا شد و ازدواج کردیم هردوتامون بله گفتیم و اره دیگه و اومدیم خونه
ات:کوکککک
کوک:بله
ات:خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی خسته اممممم
کوک:واییی اروم باش منم خسته ام
کوک:ات میگم
ات:بله
کوک:لباستو در بیار بریم پست حیاطمون تاب سوار شیم
ات:اوکی و رفتم پایین
کوک:بریم
ات:بریم
و خلاصه رفتیم نشستیم
کوک:ات میخوام یک چیزی بهت بگم
ات:بله کوک
که یهو دیدم کوک زانو زد و دستامو گرفتم
کوک:من دوست دارم
ات:شوخی میکنی
کوک:راست میگم من عاشقتممم
که یهویی دیدم ات لب گرفت از من
ات ویو دست خودم نبود لب کوک رو بوسیدم
ات:من بیشترررر دوست دارممم
یک بار دیگه لب ات رو بوسیدم و رفتیم خونه دیگه خوابیدیم که صبح شد
قرار بود امروز بریم مهمونی برای همین به بابام میخوام بگمه منو کوک عاشق همیم مهمونی ساعت ٩ نیمه
اسلاید دوم لباس ات برای ازدواج
۳.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.