هیولا پنهان پارت اخر
# چیه چی شده ؟
€ تو هیولایی
# چی ؟ چی میگی ؟ دیوونه شدی ؟
€ نه . با چشمای خودم دیدم چجوری از این صورت تبدیل به هیولا شدی . کتاب زندگینامه هیولاها رو خوندم و دیدم عکس تو هم هست ، تازه من یکی از قربانی های مهمتم
# خوشحالم که همش رو فهمیدی چون کارم رو راحت کردی خانم گاپلین
* نامجون بسه
# خفه
# به جهنم خوش اومدی سامر گاپلین !
و یهو از اون کیم نامجون جذاب به یه هیدن ترسناک و چندش تبدیل شد و بهشون حمله ور شد ( تصورش کنین جذاب تر میشه )
تا حالا نشده بود انقدر از یه موجود ماورایی مثل خودشون بترسن
همشون فرار کردن تو سوراخ سنبه های خونه ولی سامر نمیرفت ، میخواست باهاش بجنگه
هیدن چنگال های بزرگ و تیزش رو به سمت سامر کشید ( هیدن همون نامجونه از نوع هیولاش )
ولی سامر جا خالی داد و قلط خورد یه طرف دیگه
€ هوسوک کمککک
÷ باشه
هوسوک با قدرتش هیولا رو به درخت چسبوند ( تعجب نکنین یه طرف خونه دیوار نداره )
€ فهمیدم چیکار کنم
دستش روی قفسه سینه اش گذاشت . راستشو بگم میخواست کاری کنه اون دیگه یه هیولا نباشه
کم کم کلی خون سیاه از سینه اش بیرون زد و نامجون به حالت عادیش برگشت
و بیهوش روی زمین افتاد
^ چیکار کردی عوضی ؟
* کشتیش ؟
€ نه زندس ، فقط نیرو شو ازش گرفتم
÷ یعنی اون الان .... یه آدم معمولیه ؟
€ آره تقریبا
€ نگران نباشین عادی باقی نمیمونه ، یا یه قدرت فرا انسانی میگیره ، یا کلا از حالت انسانیش خارج میشه و تبدیل به یه چیز دیگه میشه
* الان تبدیل شده ؟
€ هنوز نه ولی میکنم این کارو
^ چجوری ؟
€ با یه طلسم
÷ همین الان این کارو بکن
€ باشه ، سه تا شمع مشکی و یه گردنبند بهم بده
وقتی تمام لوازم لازم رو گرفت اینکارا رو کرد :
چهار تا شمع رو رو به روش گذاشت و همشون رو روشن کرد و بعد گردنبند رو روی زخم نامجون گذاشت و سه بار این جمله رو تکرار کرد : To the moon To the sun To the skies To the water Stars let your fire burn Winds let your strenght grow Let me grow strong Let me shine right ( این طلسم ها واقعی نیستن جو گیر نشید )
کم کم خون نامجون بند اومد و تقریبا بنفش رنگ شد و یهو یه استخون گردن از دلش بیرون زد
همه شون برگاشون ریخته بود چون تا حالا همچین چیزی تو دل کسی ندیده بودن
بعد چند مین نامجون به هوش اومد
# چی شده ؟ من اینجا چیکار میکنم ؟
€ هی حالت خوبه ؟ درد نداری ؟
# نه من خوبم
€ احساس توخالی بودن نمیکنی ؟ حس نمیکنی یکی از اعضای بدنت نیست ؟
# چرا حس میکنم یچیزی کم دارم
€ خب چیزه ...
* سامر کاری کرد که دیگه هیولا نباشی
# چی ؟ چرا اینکارو کردی ؟
€ خودت گفتی اگه بفهمیم برامون خطرناکه منم کاری کردم دیگه خطرناک نباشه
# ولی من یه وظیفه مهم داشتم
€ میدونم ، کشتن من ، ولی دیگه وظیفه ات نیست
# یعنی من الان عادیم ؟
€ نه بلکه برعکس ، قدرت قوی تری داری
کتابی از کوله پشتیش برداشت و
€ اون کتاب قبلی رو بنداز دور ، این جاشو میگیره
# این چیه ؟
اسم کتاب رو خوند : Life giving spells ( طلسم های زندگی بخشیدن )
€ الان فهمیدی چی هستی دیگه ؟
# اره ( لبخند شیطانی )
€ به دنیای فراطبیعی ها خوش اومدی کیم !
خماری :)
پایان فصل اول :)
میدونم خیلی کوتاه بود ولی حمایت کنید فصل دو بزارم
اسلاید دوم استخونی که از دل نامجون در اومد
اسلاید سوم گردنبند سامر
€ تو هیولایی
# چی ؟ چی میگی ؟ دیوونه شدی ؟
€ نه . با چشمای خودم دیدم چجوری از این صورت تبدیل به هیولا شدی . کتاب زندگینامه هیولاها رو خوندم و دیدم عکس تو هم هست ، تازه من یکی از قربانی های مهمتم
# خوشحالم که همش رو فهمیدی چون کارم رو راحت کردی خانم گاپلین
* نامجون بسه
# خفه
# به جهنم خوش اومدی سامر گاپلین !
و یهو از اون کیم نامجون جذاب به یه هیدن ترسناک و چندش تبدیل شد و بهشون حمله ور شد ( تصورش کنین جذاب تر میشه )
تا حالا نشده بود انقدر از یه موجود ماورایی مثل خودشون بترسن
همشون فرار کردن تو سوراخ سنبه های خونه ولی سامر نمیرفت ، میخواست باهاش بجنگه
هیدن چنگال های بزرگ و تیزش رو به سمت سامر کشید ( هیدن همون نامجونه از نوع هیولاش )
ولی سامر جا خالی داد و قلط خورد یه طرف دیگه
€ هوسوک کمککک
÷ باشه
هوسوک با قدرتش هیولا رو به درخت چسبوند ( تعجب نکنین یه طرف خونه دیوار نداره )
€ فهمیدم چیکار کنم
دستش روی قفسه سینه اش گذاشت . راستشو بگم میخواست کاری کنه اون دیگه یه هیولا نباشه
کم کم کلی خون سیاه از سینه اش بیرون زد و نامجون به حالت عادیش برگشت
و بیهوش روی زمین افتاد
^ چیکار کردی عوضی ؟
* کشتیش ؟
€ نه زندس ، فقط نیرو شو ازش گرفتم
÷ یعنی اون الان .... یه آدم معمولیه ؟
€ آره تقریبا
€ نگران نباشین عادی باقی نمیمونه ، یا یه قدرت فرا انسانی میگیره ، یا کلا از حالت انسانیش خارج میشه و تبدیل به یه چیز دیگه میشه
* الان تبدیل شده ؟
€ هنوز نه ولی میکنم این کارو
^ چجوری ؟
€ با یه طلسم
÷ همین الان این کارو بکن
€ باشه ، سه تا شمع مشکی و یه گردنبند بهم بده
وقتی تمام لوازم لازم رو گرفت اینکارا رو کرد :
چهار تا شمع رو رو به روش گذاشت و همشون رو روشن کرد و بعد گردنبند رو روی زخم نامجون گذاشت و سه بار این جمله رو تکرار کرد : To the moon To the sun To the skies To the water Stars let your fire burn Winds let your strenght grow Let me grow strong Let me shine right ( این طلسم ها واقعی نیستن جو گیر نشید )
کم کم خون نامجون بند اومد و تقریبا بنفش رنگ شد و یهو یه استخون گردن از دلش بیرون زد
همه شون برگاشون ریخته بود چون تا حالا همچین چیزی تو دل کسی ندیده بودن
بعد چند مین نامجون به هوش اومد
# چی شده ؟ من اینجا چیکار میکنم ؟
€ هی حالت خوبه ؟ درد نداری ؟
# نه من خوبم
€ احساس توخالی بودن نمیکنی ؟ حس نمیکنی یکی از اعضای بدنت نیست ؟
# چرا حس میکنم یچیزی کم دارم
€ خب چیزه ...
* سامر کاری کرد که دیگه هیولا نباشی
# چی ؟ چرا اینکارو کردی ؟
€ خودت گفتی اگه بفهمیم برامون خطرناکه منم کاری کردم دیگه خطرناک نباشه
# ولی من یه وظیفه مهم داشتم
€ میدونم ، کشتن من ، ولی دیگه وظیفه ات نیست
# یعنی من الان عادیم ؟
€ نه بلکه برعکس ، قدرت قوی تری داری
کتابی از کوله پشتیش برداشت و
€ اون کتاب قبلی رو بنداز دور ، این جاشو میگیره
# این چیه ؟
اسم کتاب رو خوند : Life giving spells ( طلسم های زندگی بخشیدن )
€ الان فهمیدی چی هستی دیگه ؟
# اره ( لبخند شیطانی )
€ به دنیای فراطبیعی ها خوش اومدی کیم !
خماری :)
پایان فصل اول :)
میدونم خیلی کوتاه بود ولی حمایت کنید فصل دو بزارم
اسلاید دوم استخونی که از دل نامجون در اومد
اسلاید سوم گردنبند سامر
۱۵.۳k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.