عشق یا قتل پ ۲۰ ق ۵
پ ۲۰ ق ۵ : ( پ ج = خلاصه ی پدر جونگ کوک .... م ج = خلاصه ی مادر جونگ کوک )
م ج = دخترم!
هانا...خواهش میکنم آروم باشید چیزی نیست!
صدای کسی اومد و از در وارد شد
فرد....اون دوتا مال منه ببر کیم!
تهیونگ...گفتم خواهرم چیزیش نمیشه آقای مین!!
آقای مین...تو نتونستی خواهرتو جمع کنی عاشق دشمنت شده! اصلن عشق چی هس؟
تهیونگ....خفه شو پیر مرد!
سقف شیشه ای بالای سر شون خورد شد و یونگی جیهوپ و سوکجین با طناب از اون بالا با چند نفر دیگه پایین اومدن .... دور تا دور خانواده ی جونگ کوک رو گرفتن
یونگی...رئیس از اینجا دور شید
( نکته = رئیس الان پدر جونگ کوک هست )
راهی برای عبور اونا درست کردن و جونگ کوک و پدر و مادرش و هانا تو جاده جنگلی داشتن فرار میکردن
پ ج : کجا بریم؟ از اونجایی ک معلومه مکان های ما رو بلده و نمیشه رفت به مکان امن!
هانا....من یه جایی بلدم!
صدای آقای مین از پشتشون بلند شد
آقای مین...فرار نمیتونید! وایستید!
فاصلشون در حدی بود ک بتونن همو ببین و صدای همو بشنون ولی نه اینکه تیر شلیک کنن
پ ج ...پسرم!
م ج ... دخترم!
پدر و مادر جونگ کوک ایستادن و اون دوتا هم با دیدن پدر و مادر وایستادن
پ ج ... آقای مین منو میخواد!
م ج ...شما برید ما معطلشون میکنیم!
پ ج ... امیدوارم خوشبخت بشین!
م ج ... ما همیشه دوستتون داریم!
جونگ کوک ... چی نه نه بیاین فرار میکنیم!
پ ج ... رئیس خوبی برای خانواده باش و کنار هانا به خوبی زندگیت رو مدریت کن! بعد من همه چی مال تو میشه!
جونگ کوک باچشمای پر اشک .... نه نه این کار و نکنین!
پ ج = این یه دستوره! برید!
آقای مین...بالاخره لذت کُشتن جئون نصیب من شد!
هانا دست جونگ کوک رو کشید و دویدن....برای آخرین بار برگشت و قیافه ی پدر و مادرش رو دید
م ج = دخترم!
هانا...خواهش میکنم آروم باشید چیزی نیست!
صدای کسی اومد و از در وارد شد
فرد....اون دوتا مال منه ببر کیم!
تهیونگ...گفتم خواهرم چیزیش نمیشه آقای مین!!
آقای مین...تو نتونستی خواهرتو جمع کنی عاشق دشمنت شده! اصلن عشق چی هس؟
تهیونگ....خفه شو پیر مرد!
سقف شیشه ای بالای سر شون خورد شد و یونگی جیهوپ و سوکجین با طناب از اون بالا با چند نفر دیگه پایین اومدن .... دور تا دور خانواده ی جونگ کوک رو گرفتن
یونگی...رئیس از اینجا دور شید
( نکته = رئیس الان پدر جونگ کوک هست )
راهی برای عبور اونا درست کردن و جونگ کوک و پدر و مادرش و هانا تو جاده جنگلی داشتن فرار میکردن
پ ج : کجا بریم؟ از اونجایی ک معلومه مکان های ما رو بلده و نمیشه رفت به مکان امن!
هانا....من یه جایی بلدم!
صدای آقای مین از پشتشون بلند شد
آقای مین...فرار نمیتونید! وایستید!
فاصلشون در حدی بود ک بتونن همو ببین و صدای همو بشنون ولی نه اینکه تیر شلیک کنن
پ ج ...پسرم!
م ج ... دخترم!
پدر و مادر جونگ کوک ایستادن و اون دوتا هم با دیدن پدر و مادر وایستادن
پ ج ... آقای مین منو میخواد!
م ج ...شما برید ما معطلشون میکنیم!
پ ج ... امیدوارم خوشبخت بشین!
م ج ... ما همیشه دوستتون داریم!
جونگ کوک ... چی نه نه بیاین فرار میکنیم!
پ ج ... رئیس خوبی برای خانواده باش و کنار هانا به خوبی زندگیت رو مدریت کن! بعد من همه چی مال تو میشه!
جونگ کوک باچشمای پر اشک .... نه نه این کار و نکنین!
پ ج = این یه دستوره! برید!
آقای مین...بالاخره لذت کُشتن جئون نصیب من شد!
هانا دست جونگ کوک رو کشید و دویدن....برای آخرین بار برگشت و قیافه ی پدر و مادرش رو دید
۵۸.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰