دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۱=
دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۱=
+:رفتم نشستم کنارش بشقابمو برداشت برام غذا کشید برام عجیب بود چرا باهام اینجوری رفتار میکنه
+:چرا اینجوری رفتار میکنی؟
/:چجوری؟
+:الان خب به چه دلیلی برام غذا کشیدی
/:خب چونکه مهمونی
+:مهمون چه مهمونی
/:چیه مگ
+:هیچ ولش غذامون رو خوردیم
/:بیا دنبالم بردمش اتاق کارم بهش گفتم بشین
+:خب بگو
/:ببین من تورو برای انتقام مجبور کردم اون کارو کنی چونکه من رقیب کوک و جیمینم و اینکه باهات مهربون برخورد میکنم چونکه تو منو یاد خواهرم میندازی
+:پس خود خواهرت چی
/:من تو بچگی توی یک تصادف پدر و مادرمو و خواهر کوچیکمو از دست دادم به خاطر همین مافیا شدم تا انتقامم رو بگیرم
+:عاا متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
/:اشکال نداره خب ببین فک نکن خیلی هم مهربونم از مهربونیم سو استفاده نکن به حرفم هم گوش کن
+:چرا مگ من قرار نیست برم؟
/:نه میخوام پیش من زندگی کنی
+:پس خودم چی مگ زندگی ندارم
/:متاسفم ولی نمیتونم بزارم بری
+:ولی آخه
/:انقد لجبازی نکن دیگ دختر
+:باشه
/:خب ببین من میخوام تو هم جزو باندم بشی یعنی میخوام مافیا بشی
+:هه شوخی میکنی دیگ
/:من با تو شوخی دارم؟(جدی و اخم)
+:ولی همیچین چیزی نمیشه
/:شد یا نشدشو تو تعیین نمیکنی من تعیین میکنم در ضمن از فردا تمریناتت شروع میشه هنر های رزمی و تیر اندازی اینا باید همه رو ماهر بشی
+:باش(ناراحتی)
/:رفتم نشستم کنارش نمیتونستم ببینم ناراحت گفتم
میشه لطفا ناراحت نباشی نمیتونم ببینم ناراحتی
+:باشه ولی من همچی بلدم
/:یعنی چی همچی بلدی؟
+:من ۱۵ ساله کلاس دفاع های شخصی میرم و رشتم هم کامپیوتر بوده هکری هم ماهرم تیر اندازی هم بلدم
/:آهان خیلی خوبه پس
+:باشه پس فعلا کاری ندارم من برم از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو اتاقم خوابیدم
از زبان کوک
از ماموریت با جیمین داشتیم برمیگشتیم توی ماشین بودیم
=:میسو زنگ نزد
&:آره ببین باز سرش کجا گرمه ی زنگ بزن بهش
=:گوشیمو در آوردم بهش زنگ زدم
=:جواب نمیده خاموشه
&:وا یعنی چی
=:نمیدونم نگران شدم یعنی اتفاقی برای قلب من افتاده بعد از چند مین رسیدیم عمارت سریع رفتم بالا
&:میسو کجاست
خدمتکار:آ...آقا به خدا خبر ندارم
&:یعنی چییی پس شما اینجا چه غلطی میکنین هاااا؟(فریاد)
=:جیمین بیا بالا(بغض)
&:سریع رفتم بالا چیشده؟
=:ببین یادداشتو
یادداشت میسو رو ک خوندم کل خاطراتش اومد جلو چشمم اون شبی ک تو تولدم بهش اعتراف کردم اون روزی ک... اشکام بی اختیار میریختن
&:نامرو ک خوندم توی شک بودم
نه نه این الکیه من مطمئنم الکیه (گریه شدید)
*کوک و جیمین هردوشون به طرز وحشتناکی گریه میکردن و ناراحت بودن کوک به بادیگارد ها دستور داد ک میسو رو پیدا کنن ولی هر چی گشتم نتونستن
[حمایت یادتون نره دوستان♥️✨️]
+:رفتم نشستم کنارش بشقابمو برداشت برام غذا کشید برام عجیب بود چرا باهام اینجوری رفتار میکنه
+:چرا اینجوری رفتار میکنی؟
/:چجوری؟
+:الان خب به چه دلیلی برام غذا کشیدی
/:خب چونکه مهمونی
+:مهمون چه مهمونی
/:چیه مگ
+:هیچ ولش غذامون رو خوردیم
/:بیا دنبالم بردمش اتاق کارم بهش گفتم بشین
+:خب بگو
/:ببین من تورو برای انتقام مجبور کردم اون کارو کنی چونکه من رقیب کوک و جیمینم و اینکه باهات مهربون برخورد میکنم چونکه تو منو یاد خواهرم میندازی
+:پس خود خواهرت چی
/:من تو بچگی توی یک تصادف پدر و مادرمو و خواهر کوچیکمو از دست دادم به خاطر همین مافیا شدم تا انتقامم رو بگیرم
+:عاا متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
/:اشکال نداره خب ببین فک نکن خیلی هم مهربونم از مهربونیم سو استفاده نکن به حرفم هم گوش کن
+:چرا مگ من قرار نیست برم؟
/:نه میخوام پیش من زندگی کنی
+:پس خودم چی مگ زندگی ندارم
/:متاسفم ولی نمیتونم بزارم بری
+:ولی آخه
/:انقد لجبازی نکن دیگ دختر
+:باشه
/:خب ببین من میخوام تو هم جزو باندم بشی یعنی میخوام مافیا بشی
+:هه شوخی میکنی دیگ
/:من با تو شوخی دارم؟(جدی و اخم)
+:ولی همیچین چیزی نمیشه
/:شد یا نشدشو تو تعیین نمیکنی من تعیین میکنم در ضمن از فردا تمریناتت شروع میشه هنر های رزمی و تیر اندازی اینا باید همه رو ماهر بشی
+:باش(ناراحتی)
/:رفتم نشستم کنارش نمیتونستم ببینم ناراحت گفتم
میشه لطفا ناراحت نباشی نمیتونم ببینم ناراحتی
+:باشه ولی من همچی بلدم
/:یعنی چی همچی بلدی؟
+:من ۱۵ ساله کلاس دفاع های شخصی میرم و رشتم هم کامپیوتر بوده هکری هم ماهرم تیر اندازی هم بلدم
/:آهان خیلی خوبه پس
+:باشه پس فعلا کاری ندارم من برم از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو اتاقم خوابیدم
از زبان کوک
از ماموریت با جیمین داشتیم برمیگشتیم توی ماشین بودیم
=:میسو زنگ نزد
&:آره ببین باز سرش کجا گرمه ی زنگ بزن بهش
=:گوشیمو در آوردم بهش زنگ زدم
=:جواب نمیده خاموشه
&:وا یعنی چی
=:نمیدونم نگران شدم یعنی اتفاقی برای قلب من افتاده بعد از چند مین رسیدیم عمارت سریع رفتم بالا
&:میسو کجاست
خدمتکار:آ...آقا به خدا خبر ندارم
&:یعنی چییی پس شما اینجا چه غلطی میکنین هاااا؟(فریاد)
=:جیمین بیا بالا(بغض)
&:سریع رفتم بالا چیشده؟
=:ببین یادداشتو
یادداشت میسو رو ک خوندم کل خاطراتش اومد جلو چشمم اون شبی ک تو تولدم بهش اعتراف کردم اون روزی ک... اشکام بی اختیار میریختن
&:نامرو ک خوندم توی شک بودم
نه نه این الکیه من مطمئنم الکیه (گریه شدید)
*کوک و جیمین هردوشون به طرز وحشتناکی گریه میکردن و ناراحت بودن کوک به بادیگارد ها دستور داد ک میسو رو پیدا کنن ولی هر چی گشتم نتونستن
[حمایت یادتون نره دوستان♥️✨️]
۱۶.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.