وقتی که عاشقت شد پارت ۳
وقتی که عاشقت شد پارت ۳
یهو جیغ کشیدم گفتم داداشش داداشمم گفت تارا تو اینجا چیکا ر میکنی رفتم پیش داداشم هانی گفت اون داداشته بعد سوهو هم گفت واقعا گفتم اره داداش بزرگترم داداشم گفت تارا مگ قرار نبود بری کره جنوبی منم گفتم قرار بود ولی هانی گفت بیا تهران منم اومدم تهران بعد به داداشم گفتم تو و سوهو الان دوستای صمیمی همین گفتن اره بعد منم گفتم خوبه هانی بهم گفت بیا بریم دابسمش بگیریم
منم گفتم اوک رفتم لباسام عوض کردم بعد هانی گفت بیا جدا جدا دابسمش بگیر بعد من یه رقص تند داشتم میرفتم نگو دا داشم و سوهو دارم منو هانی رو دید میزنن بعد یه لحظه چشمم بهشون تورد گفتم باداد بیشعورا اینجا چیکار میکنین بد بختا پس لرزه زدن فرار کردن ماها هم رفتیم تو اتاق لباسای بیرونمون پوشیدیم من لباسام سیاه وسفید بود و لش بود رفتیم تو هال بعد دیدم کل خا نواده جلو مونن مامان بابای هانی و داداشش گفتن به هانی هانی کجا میری به سلامتی هانی گفت بخدا تا ساعت ۱۰ و نیم شب بیشتر بیرون نمی مونن گذاشتن بره یهو داداش منم جلوم سبز شد داداشم کفت گجا بسلامتی گفتم بش بتو ربطی نداره عزیزم برو گم شو اون ور هولش دادم بع دهن سوهو و هانی و پدر مادر هانی باز موند داداشم گفت به مامان میگم منم گفتم برو گم شو بگو اولن هم بابا میدونه هم مامان هرهرهر هانی اومد گفت خوش به حالت بعد رفتیم لباس فروشی رفتم قسمت کفشا من یه کفش سفید خریدم و یه شلوار سیاه ویه شلوار بنفش خریدم یه لباس ابی و یه سفید خریدم زدیم بیرون تو لوازم ارایشی پیرسینگ خریدم لاک و لواز روتین پوستی خریدم یه تینت لب قرمز مایل به صورتی پر رنگ و یه خط چشم ماجیکی هم خریدم بعد.....
یهو جیغ کشیدم گفتم داداشش داداشمم گفت تارا تو اینجا چیکا ر میکنی رفتم پیش داداشم هانی گفت اون داداشته بعد سوهو هم گفت واقعا گفتم اره داداش بزرگترم داداشم گفت تارا مگ قرار نبود بری کره جنوبی منم گفتم قرار بود ولی هانی گفت بیا تهران منم اومدم تهران بعد به داداشم گفتم تو و سوهو الان دوستای صمیمی همین گفتن اره بعد منم گفتم خوبه هانی بهم گفت بیا بریم دابسمش بگیریم
منم گفتم اوک رفتم لباسام عوض کردم بعد هانی گفت بیا جدا جدا دابسمش بگیر بعد من یه رقص تند داشتم میرفتم نگو دا داشم و سوهو دارم منو هانی رو دید میزنن بعد یه لحظه چشمم بهشون تورد گفتم باداد بیشعورا اینجا چیکار میکنین بد بختا پس لرزه زدن فرار کردن ماها هم رفتیم تو اتاق لباسای بیرونمون پوشیدیم من لباسام سیاه وسفید بود و لش بود رفتیم تو هال بعد دیدم کل خا نواده جلو مونن مامان بابای هانی و داداشش گفتن به هانی هانی کجا میری به سلامتی هانی گفت بخدا تا ساعت ۱۰ و نیم شب بیشتر بیرون نمی مونن گذاشتن بره یهو داداش منم جلوم سبز شد داداشم کفت گجا بسلامتی گفتم بش بتو ربطی نداره عزیزم برو گم شو اون ور هولش دادم بع دهن سوهو و هانی و پدر مادر هانی باز موند داداشم گفت به مامان میگم منم گفتم برو گم شو بگو اولن هم بابا میدونه هم مامان هرهرهر هانی اومد گفت خوش به حالت بعد رفتیم لباس فروشی رفتم قسمت کفشا من یه کفش سفید خریدم و یه شلوار سیاه ویه شلوار بنفش خریدم یه لباس ابی و یه سفید خریدم زدیم بیرون تو لوازم ارایشی پیرسینگ خریدم لاک و لواز روتین پوستی خریدم یه تینت لب قرمز مایل به صورتی پر رنگ و یه خط چشم ماجیکی هم خریدم بعد.....
۴.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲