گس لایتر/پارت ۲۹۵
به آرومی وارد اتاقش شد...
پشت میزش به صندلی تکیه کرده بود و چشماشو بسته بود...
ایل دونگ: جونگکوک؟...
بی رمق پلکاشو از هم باز کرد و زیر لب جواب داد:
-بله؟
ایل دونگ: باید این برگه رو امضا کنی...
برگه ی توی دستشو روی میز گذاشت و منتظر شد جونگکوک انجامش بده...
چند ثانیه مکث کرد و به خودنویسش دست برد...
کاغذ رو جلو کشید و امضاش کرد...
با دیدن بی حوصلگیش نتونست ساده ازش بگذره...
ایل دونگ: خوبی؟
-اوهوم
ایل دونگ: منم باور کردم!... بگو چته پسر!
-فقط... خستم... نیاز به استراحت دارم
ایل دونگ: میتونی بری خونه... کارا خوب پیش میره
-نمیشه... جلسه دارم
ایل دونگ: با این حال و روز میتونی؟
-آره... همونطور که تا الان تونستم... بقیشم میتونم
ایل دونگ: باشه... اگر کاری داشتی خبرم کن...
از اتاقش بیرون اومد...
حالا که با دقت بیشتری به جونگکوک نگاه میکرد احساس میکرد حرفای بایول درست بوده و اون به پدرش نیاز داره...
تا امروز مردد بود که آیا با جئون نامو تماس بگیره یا نه...
ولی حالا مطمئن شد!...
توی اتاقش رفت و در رو قفل کرد که کسی سرزده وارد نشه...
شماره ی جئون رو گرفت و امیدوار بود که جواب بده...
لحظات آخر که تماس در حال قطع شدن بود صدای بم مردونه ای به گوشش رسید که باعث خوشحالیش شد...
-الو؟
ایل دونگ: الو؟ آقای نامو؟ ایل دونگم
-بله... صداتو شناختم... چرا زنگ زدی؟
ایل دونگ: م... میخوام درباره مسئله مهمی صحبت کنم... اگر اجازه بدین
-چی میخوای بگی؟
ایل دونگ: درباره ی جونگکوکه
-درباره ی اون پسر ناخلف چیزی با من نگو! تمایلی ندارم!
ایل دونگ: ولی اون حالش خوب نیست... به شما نیاز داره... خیلی تنها شده
-خودش چرا زنگ نمیزنه و اینا رو بگه؟
ایل دونگ: پسر شماس... بهتر میشناسینش... مغروره!
-پس تو لازم نبود پا در میونی کنی! ولش کن به حال خودش!
ایل دونگ: یعنی چی! براتون مهم نیست تنها و بی پشتوانه شده؟
-گناهش خیلی بزرگه! نمیتونم ببخشمش! همه ی آدمای دورشو فریب داد!
ایل دونگ: فریب نداد! انتقام بچگی تباه شدشو گرفت... باید باهاش حرف بزنین
-حرف روی جونگکوک تاثیری نداره... بعید میدونم حتی پشیمونم شده باشه!... دیگه برای چنین موضوعی با من تماس نگیر! بره پیش مادرش!!...
میخواست گوشی رو قطع کنه که ایل دونگ ازش تقاضا کرد گوش کنه...
ایل دونگ: خواهش میکنم قطع نکنین!... جونگکوک بهم گفته که توی بچگیش چقدر نبود شما عذابش داده... اون حتی با خودشم در افتاده... داره به خودش آسیب میزنه... نمیخواین توی چنین شرایطی بهش راه نشون بدین و مراقبش باشین؟ شاید اینطوری اشتباهات شما و مادرشو بخشید!
-اون حتی پدرشو محرم ندونست که دردشو بگه... توی این وضع کمکی ازم ساخته نیست! ..
از مقاومت نامو عصبانی شد... با لحن تندی بهش غرید:
ایل دونگ: داریم درباره جونگکوک حرف میزنیم! نه درباره کسی که برای شما غریبس! خیلی دارین بی انصافی میکنین! اون خیلی تحت فشار روحی روانی بوده که به این روز افتاده... دلم نمیخواد اینو بگم ولی مقصرش شما و خانوم نایون هستین!... چطور میتونین به این سادگی ازش چشم پوشی کنین؟ الان اگر باهاتون تماس میگرفتم و میگفتم جونگکوک تصادف کرده یا بلایی سرش اومده خیلی سریع خودتونو میرسوندین ولی روحش که بیماره اندازه ی جسمش اهمیت نداره؟...
سکوت کرد... ظاهرا تونست تحت تاثیر قرارش بده...
ایل دونگ: الو؟ پشت خطین؟
-بله...
سکوت طولانی...
و دوباره ادامه داد:
-جونگکوک... چه مشکلی داره؟
ایل دونگ: عاشق شده... داره ساید دردناک عشقو تجربه میکنه... میدونین که چندان ارتباط گرفتن باهاش راحت نیست... زیاد حرف نمیزنه ولی من میدونم چقدر داره عذاب میکشه... اگر شما بیای شاید بتونین مانع از دست رفتن عشقش بشین
-از دست رفتن؟
ایل دونگ: بایول... با کس دیگه توی رابطس... راستی... گمون نکنم بدونین نوه ی دومتون توی راهه
-نوه ی دوم؟ چطوری؟
ایل دونگ: اتفاقای زیادی افتاده... برگردین و بهشون سر و سامون بدین
-م...من... امشب... با آخرین پرواز میایم سئول!
ایل دونگ: عالیه!
**********
درباره ی پیشنهاد جونگکوک فکر کردن...
تصمیم بر این شد که قبول کنن...
ادامه دادن رویه ی دادگاه زمان زیادی میبرد که نمیشد گفت قطعا پیروز هم خواهند بود... بخش بزرگی از سهام رو با رضایت پس میگرفتن و این عاقلانه تر بود...
برای قرار گذاشتن و تعیین زمانی برای انتقال سهام با جونگکوک تماس گرفت...
نابی: الو؟
-سلام... بفرمایین
نابی: پیشنهادت رو پذیرفتیم... زمانی رو تعیین کن که روال قانونی رو انجام بدیم
-برای من فرقی نمیکنه... هرجا... هر زمان
نابی: پس امشب با وکیل شرکت به خونه ی ما بیا... خوبه؟
-باشه... میبینمتون...
**********
پشت میزش به صندلی تکیه کرده بود و چشماشو بسته بود...
ایل دونگ: جونگکوک؟...
بی رمق پلکاشو از هم باز کرد و زیر لب جواب داد:
-بله؟
ایل دونگ: باید این برگه رو امضا کنی...
برگه ی توی دستشو روی میز گذاشت و منتظر شد جونگکوک انجامش بده...
چند ثانیه مکث کرد و به خودنویسش دست برد...
کاغذ رو جلو کشید و امضاش کرد...
با دیدن بی حوصلگیش نتونست ساده ازش بگذره...
ایل دونگ: خوبی؟
-اوهوم
ایل دونگ: منم باور کردم!... بگو چته پسر!
-فقط... خستم... نیاز به استراحت دارم
ایل دونگ: میتونی بری خونه... کارا خوب پیش میره
-نمیشه... جلسه دارم
ایل دونگ: با این حال و روز میتونی؟
-آره... همونطور که تا الان تونستم... بقیشم میتونم
ایل دونگ: باشه... اگر کاری داشتی خبرم کن...
از اتاقش بیرون اومد...
حالا که با دقت بیشتری به جونگکوک نگاه میکرد احساس میکرد حرفای بایول درست بوده و اون به پدرش نیاز داره...
تا امروز مردد بود که آیا با جئون نامو تماس بگیره یا نه...
ولی حالا مطمئن شد!...
توی اتاقش رفت و در رو قفل کرد که کسی سرزده وارد نشه...
شماره ی جئون رو گرفت و امیدوار بود که جواب بده...
لحظات آخر که تماس در حال قطع شدن بود صدای بم مردونه ای به گوشش رسید که باعث خوشحالیش شد...
-الو؟
ایل دونگ: الو؟ آقای نامو؟ ایل دونگم
-بله... صداتو شناختم... چرا زنگ زدی؟
ایل دونگ: م... میخوام درباره مسئله مهمی صحبت کنم... اگر اجازه بدین
-چی میخوای بگی؟
ایل دونگ: درباره ی جونگکوکه
-درباره ی اون پسر ناخلف چیزی با من نگو! تمایلی ندارم!
ایل دونگ: ولی اون حالش خوب نیست... به شما نیاز داره... خیلی تنها شده
-خودش چرا زنگ نمیزنه و اینا رو بگه؟
ایل دونگ: پسر شماس... بهتر میشناسینش... مغروره!
-پس تو لازم نبود پا در میونی کنی! ولش کن به حال خودش!
ایل دونگ: یعنی چی! براتون مهم نیست تنها و بی پشتوانه شده؟
-گناهش خیلی بزرگه! نمیتونم ببخشمش! همه ی آدمای دورشو فریب داد!
ایل دونگ: فریب نداد! انتقام بچگی تباه شدشو گرفت... باید باهاش حرف بزنین
-حرف روی جونگکوک تاثیری نداره... بعید میدونم حتی پشیمونم شده باشه!... دیگه برای چنین موضوعی با من تماس نگیر! بره پیش مادرش!!...
میخواست گوشی رو قطع کنه که ایل دونگ ازش تقاضا کرد گوش کنه...
ایل دونگ: خواهش میکنم قطع نکنین!... جونگکوک بهم گفته که توی بچگیش چقدر نبود شما عذابش داده... اون حتی با خودشم در افتاده... داره به خودش آسیب میزنه... نمیخواین توی چنین شرایطی بهش راه نشون بدین و مراقبش باشین؟ شاید اینطوری اشتباهات شما و مادرشو بخشید!
-اون حتی پدرشو محرم ندونست که دردشو بگه... توی این وضع کمکی ازم ساخته نیست! ..
از مقاومت نامو عصبانی شد... با لحن تندی بهش غرید:
ایل دونگ: داریم درباره جونگکوک حرف میزنیم! نه درباره کسی که برای شما غریبس! خیلی دارین بی انصافی میکنین! اون خیلی تحت فشار روحی روانی بوده که به این روز افتاده... دلم نمیخواد اینو بگم ولی مقصرش شما و خانوم نایون هستین!... چطور میتونین به این سادگی ازش چشم پوشی کنین؟ الان اگر باهاتون تماس میگرفتم و میگفتم جونگکوک تصادف کرده یا بلایی سرش اومده خیلی سریع خودتونو میرسوندین ولی روحش که بیماره اندازه ی جسمش اهمیت نداره؟...
سکوت کرد... ظاهرا تونست تحت تاثیر قرارش بده...
ایل دونگ: الو؟ پشت خطین؟
-بله...
سکوت طولانی...
و دوباره ادامه داد:
-جونگکوک... چه مشکلی داره؟
ایل دونگ: عاشق شده... داره ساید دردناک عشقو تجربه میکنه... میدونین که چندان ارتباط گرفتن باهاش راحت نیست... زیاد حرف نمیزنه ولی من میدونم چقدر داره عذاب میکشه... اگر شما بیای شاید بتونین مانع از دست رفتن عشقش بشین
-از دست رفتن؟
ایل دونگ: بایول... با کس دیگه توی رابطس... راستی... گمون نکنم بدونین نوه ی دومتون توی راهه
-نوه ی دوم؟ چطوری؟
ایل دونگ: اتفاقای زیادی افتاده... برگردین و بهشون سر و سامون بدین
-م...من... امشب... با آخرین پرواز میایم سئول!
ایل دونگ: عالیه!
**********
درباره ی پیشنهاد جونگکوک فکر کردن...
تصمیم بر این شد که قبول کنن...
ادامه دادن رویه ی دادگاه زمان زیادی میبرد که نمیشد گفت قطعا پیروز هم خواهند بود... بخش بزرگی از سهام رو با رضایت پس میگرفتن و این عاقلانه تر بود...
برای قرار گذاشتن و تعیین زمانی برای انتقال سهام با جونگکوک تماس گرفت...
نابی: الو؟
-سلام... بفرمایین
نابی: پیشنهادت رو پذیرفتیم... زمانی رو تعیین کن که روال قانونی رو انجام بدیم
-برای من فرقی نمیکنه... هرجا... هر زمان
نابی: پس امشب با وکیل شرکت به خونه ی ما بیا... خوبه؟
-باشه... میبینمتون...
**********
۱۸.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.