ویو فردا:
ویو فردا:
دخترک قضیه رو فهمید اشکاش تمومی نداشت همش میگفت آخرش چی میشه خوب تموم میشه زندگیم شده بود عین ده سال پیش سیاهی هایی ک دوباره سراغ دخترک اومده بود دیگه اون رویا هایی قراربود تو بیست سالگی بهش برسه در کار نبود 16سن کمی واسه ازدواج اون بود
باهمون لباسای تنش رفت پیش پسرک
عاقد که گفت وکیلم دخترک با تردبد لرز بغض گفت بله سرشو انداخت پایین تو ذهنش سوال بود سوال های زیاد ک واسه هیچکدوم جواب نداشت بعد مراسم رفت تو اتاق پاهاشو بغل کرد تو آیینه به خودش زل زد بلخره این سختیا تموم میشه همش جمله رو تکرار میکرد اشکاشم همراهیش میکرد ایناها به کنار دلتگیش زیاد اذیتش میکرد واسه صدای خنده های جین غراش واسه بغل ها بوس نامجون
خاطره های خوب انگار تاریخ مصرفش تموم شده بود خاطره های بد تمدید شده بود تا به خودش نگاه میکرد صدای جیغ مادرش صدای گریه های خودش بخاطر کتک های پدرش مسخره کردن دوستاش
و بعد از مرور کردن خاطرات تلخش فقطت میگفت من 16سالمه واسم زیاد نیست؟
زمان حالا:
الان شدم زن این کوک بلخره ک از اینجا فرار میکنم
ویوکوک:
بعد از عقد رفتم تو بالکن سیگارمو روشن کردم ویولت منو ببخش ولی همش بخاطر تو مامانمه خواهرم
÷کوک ممیخوای فراموشش کنی؟
_مگ میشه کسی ک باهاش بزرگ شدم فراموش کنم تمام عشق علاقم اون بود
تمام امیدم اون بود ولی جاش میدونم ک خوبه وقتیم ک این دخترو کارشو به جایی بکشونم که خودکشی کنه دگ کاری ندارم این ذغالی که رو دلمه داره دلمو میسوزنه
خاموش میشه
÷ولی این دختر همش16سالشه کوک اصلا ربطی به اون قضیه نداره
_داره داره این بچه همونننن مادره هیچ فرقی ندارن
÷باشه عصبی نشو....
دخترک قضیه رو فهمید اشکاش تمومی نداشت همش میگفت آخرش چی میشه خوب تموم میشه زندگیم شده بود عین ده سال پیش سیاهی هایی ک دوباره سراغ دخترک اومده بود دیگه اون رویا هایی قراربود تو بیست سالگی بهش برسه در کار نبود 16سن کمی واسه ازدواج اون بود
باهمون لباسای تنش رفت پیش پسرک
عاقد که گفت وکیلم دخترک با تردبد لرز بغض گفت بله سرشو انداخت پایین تو ذهنش سوال بود سوال های زیاد ک واسه هیچکدوم جواب نداشت بعد مراسم رفت تو اتاق پاهاشو بغل کرد تو آیینه به خودش زل زد بلخره این سختیا تموم میشه همش جمله رو تکرار میکرد اشکاشم همراهیش میکرد ایناها به کنار دلتگیش زیاد اذیتش میکرد واسه صدای خنده های جین غراش واسه بغل ها بوس نامجون
خاطره های خوب انگار تاریخ مصرفش تموم شده بود خاطره های بد تمدید شده بود تا به خودش نگاه میکرد صدای جیغ مادرش صدای گریه های خودش بخاطر کتک های پدرش مسخره کردن دوستاش
و بعد از مرور کردن خاطرات تلخش فقطت میگفت من 16سالمه واسم زیاد نیست؟
زمان حالا:
الان شدم زن این کوک بلخره ک از اینجا فرار میکنم
ویوکوک:
بعد از عقد رفتم تو بالکن سیگارمو روشن کردم ویولت منو ببخش ولی همش بخاطر تو مامانمه خواهرم
÷کوک ممیخوای فراموشش کنی؟
_مگ میشه کسی ک باهاش بزرگ شدم فراموش کنم تمام عشق علاقم اون بود
تمام امیدم اون بود ولی جاش میدونم ک خوبه وقتیم ک این دخترو کارشو به جایی بکشونم که خودکشی کنه دگ کاری ندارم این ذغالی که رو دلمه داره دلمو میسوزنه
خاموش میشه
÷ولی این دختر همش16سالشه کوک اصلا ربطی به اون قضیه نداره
_داره داره این بچه همونننن مادره هیچ فرقی ندارن
÷باشه عصبی نشو....
۱۷.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.